علی مفتح-کارشناس مسائل اروپا
بیایید به دوران پیش از جنگ اوکراین برگردیم. با تمرکز ایالات متحده بر شرق آسیا و کاهش حضور و توجه واشنگتن در اروپا، روسیه به طور طبیعی در پی گسترش نفوذ خود در این قاره می شد. در چنین شرایطی، اروپا نیز تلاش میکرد با نزدیکی به مسکو و تقویت روابط دوجانبه، از سطح تنشها و تهدیدها بکاهد و همزمان روابط خود را تا پکن بهبود دهد. این روند، تهدیدی جدی برای واشنگتن و به خصوص متحد دیرینهاش، لندن، محسوب میشد. آنچه این تهدید را می توانست خنثی کند جنگی در اوکراین بود! برخلاف ادعاهایی که مطرح میشود مبنی بر اینکه ایالات متحده نیازی به جنگ اوکراین نداشت، باید گفت که این جنگ کاملاً در راستای سیاست تمرکز بر شرق آسیا برای آمریکا ضروری بود. اما نکته مهمتر این است که نه تنها ایالات متحده، بلکه بریتانیا نیز به این درگیری میان روسیه و کیف نیاز داشت تا جایی که میتوان گفت لندن بیش ترین منفعت را از جنگ در شرق اروپا برده است و این موضوعی است که تاکنون کم تر به آن پرداخته شده است. مقاله حاضر نگاهی است به سیاست پیچیده بریتانیا که با همکاری با ایالات متحده در محور آنگلوساکسون سعی در تاثیرگذاری بر اتفاقات در شرق اروپا داشته است تا در پس تبلیغات پر سر و صدا به آرامی تهدیدها علیه خود را دفع و رقبا را مشغول یکدیگر نگه دارد. در دوازدهم مارس سال ۱۹۷۳ میلادی در دوران ریاست جمهوری ریچارد نیکسون، نشریه تایم در بخش اول مقالهای با عنوان «رقبا: چگونه آمریکا به اروپا نگاه میکند» به بررسی رویای اتحاد دو سوی آتلانتیک پرداخت. در این مقاله آمده است: «اساسا، رؤیا همچنان بدون تغییر باقی مانده است؛ در واقع، در حال تحقق است. اما مانند همه رؤیاها، وقتی شروع به واقعی شدن میکنند، تأثیرات آن میتواند ناخوشایند باشد. برای ایالات متحده، ناخوشایندترین تأثیر، البته، اقتصادی است. کمی پس از کاهش ارزش دلار در ماه گذشته، رئیسجمهور نیکسون به وزیر خزانهداری، جورج شولتز، دستور داد تا سهم عادلانهتری برای تجارت ایالات متحده بگیرد، حتی اگر مجبور باشد به حمایتگرایی تهدید کند. ایالات متحده با کسری تراز پرداخت عظیم و به ظاهر غیرقابلبرگشت مواجه شده است و شروع به مطالبه امتیازات تجاری و پولی کرده است - و اینکه آیا اروپای غربی سهم خود را از بار دفاع مشترک بر دوش میکشد یا خیر را زیر سؤال برده است». بخشهای زیادی از این مقاله که ۵۲ سال پیش نوشته شده، همچنان واقعیتهای امروز را بازتاب میدهد. در آن زمان نیز ایالات متحده با مشکلات اقتصادی مواجه بود و مانند امروز به دنبال «تجارت عادلانه» بود. در آن روزها هم واشنگتن از اروپا میخواست تا مسئولیت بیشتری در قبال دفاع از خود بپذیرد. حتی آن زمان هم ایالات متحده با دخالت در آسیا خود را درگیر کرده بود؛ همانطور که تایم مینویسد: «تمایلی در میان آمریکاییها وجود دارد که بهصورت بحرانمحور فکر کنند و بحران سالهای اخیر هم ویتنام بوده، نه اروپا. آمریکاییها همچنین چیزهای عجیب و غریب را دوست دارند و با پایان جنگ ویتنام، آسیا بار دیگر به نوعی جذابتر از گذشته به نظر میرسد». اما امروز شرایط تغییر کرده است. ایالات متحده که پیشتر با حمایت از چپهای لیبرال در اروپا توانسته بود جریان چپ ضد امپریالیستی را تضعیف کرده و آن را به ابزاری در خدمت امپریالیسم ایدئولوژیک تبدیل کند، اکنون هم به دنبال دخالت در اروپا از طریق حمایت از جریانهای دست راستی است. نباید به دام ساده اندیشی افتاد! ایالات متحده و سیاست خارجی آن چنان قدرتمند است که با یک رئیسجمهور تغییر نمیکند. واشنگتن سالهاست که در سیاست اروپا دخالت میکند و این موضوع جدیدی نیست. آنچه جدید است، شدت دخالت، روش مستقیمتر و تعریف اهداف تازه است.
برگرفته از: دیپلماسی ایرانی