صادق عباسی - داستاننویس
داستان با راوی اول شخص شروع میشود و نویسنده به خوبی یک معضل اجتماعی را از نگاه یک بچه به تصویر میکشد. شعر عامیانهایی که در داستان آمده و نویسنده تعمد داشته در آوردن این شعر . شعر به گونهایی خود داستان است. یکی دیگر از حسنهای این داستان این است که اضافه گویی ندارد، نویسنده قضاوت نمیکند و فقط به تصویر میکشد. (غریبهها) خب من خیلی خوشم آمد که آن زن و مرد را نویسنده غریبهها خطاب میکند. اجتماعی که در آن زمان عشق نه تنها غریبه بود بلکه زشت هم پنداشته میشد و این موضوع را نویسنده در قضاوت زن فضول همسایه نشان میدهد. زن فضول همسایه نماد کل جامعه هست که دید جامعه ما در آن زمان نسبت به عشق و رابطه همین بوده است، و چه خوب که در آخر داستان همان غریبهها بر میگردند و دیگر از آن برق در چشمهایشان خبری نیست که قضاوت جامعه بیمار آن برق را از چشمانشان گرفته است و در آخر داستان که آن نعلبکی میشکند باز هم نمادین است که عشق و زیبایی در این جامعه گویی فرجامی از این بهتر ندارد. در کل این داستان نمرهی قبولی میگیرد.