وحیده قديري کارشناس ارشد روابط بین الملل
پس از جنگ جهانی اول و دوم، گروه جدیدی از دولت های فرادست (مسلط) شکل گرفت؛ این دولت ها عبارت از: چین، فرانسه، ایالات متحده، انگلیس و اتحاد جماهیر شوروی بودند که تاکنون به عنوان کشورهای دارای حق وتو در سازمان ملل متحد حضور دارند. بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پشت سر گذاشتن یک دوره ده ساله فترت از سال ۲۰۰۱ میلادی و به دنبال حملات تروریست های القاعده در ۱۱ سپتامبر برج های دوقلو در نیویورک ایالات متحده وارد سطحی بالاتر از فرادستی در جهان شده است. واقعیت نوپدید سیستم بین المللی بعد از فروپاشی شوروی، تغییرات نظم جدیدی را در روابط قدرت های بزرگ منطقه شرق آسیا با یکدیگر حاکم کرده است و روابط دو جانبه میان چین، ژاپن، روسیه و آمریکا را باز تعریف نموده است.
*تغییر الگوی رفتاری آمریکا
سیاست خارجی آمریکا در دوران بعد از جنگ سرد با تغییر الگویی و رفتاری همراه بوده است. تغییرات الگویی ناشی از دگرگونی در ساختار نظام بین الملل می باشد. از جمله الگوهای جدیدی که آمریکا بعد از جنگ سرد پیش گرفته می توان از هژمونیک گرایی بین المللی، جنگ پیش دستانه، سیاست تغییر رژیم، دیپلماسی عمومی تهاجمی و همچنین گسترش نظامی گری در حوزه های پیرامونی، به ویژه خاورمیانه نام برد. سیاست منطقه ای آمریکا، تابعی از تحولات الگویی در سیاست خارجی می باشد.چین توانسته است در این رهگذر با عملکرد اقتصادی به موازات اصلاحات و سیاست اقتصادی درهای باز کسب کرده و همچنین رشد نظامی به عنوان یک قدرت منطقه ای، خلأ قدرت که در رقابت با ایالات متحده بوجود آمده است را پر کند. بدین گونه است که ظهور چین و پیامدهای آن در سال های اخیر به دغدغه استراتژیک نه تنها در شرق بلکه در کل آسیا تبدیل شده است. رقابت چین و آمریکا سرنوشت قرن بعدی را تعیین می کند.
*سیاست درهای باز چین را قدرتمند کرد
کشور چین در دهه های اخیر به یک بازیگر مهم و تأثیرگذار در آسیا–پاسفیک تبدیل شده است. این کشور تا قبل از دهه ۱۹۷۰ میلادی قابلیت اقتصادی و نظامی چشم گیری برای برهم زدن توازن قوا در حوزه پاسفیک نداشت؛ اما با انجام تغییرات و انتقال قدرت و تغییر رهبران و نیز تغییراتی که در سیاست خارجی این کشور به وجود آمد، رفته رفته بر قدرت و نفوذ این کشور در منطقه و نظام بین الملل افزوده شد. رشد و توسعه اقتصادی، سیاسی، و نظامی این کشور با اتخاذ سیاست درهای باز در دهه ۱۹۷۰ میلادی رو به گسترش نهاد؛ به گونه ای که این کشور امروزه به یکی از بازیگران مطرح در نظام بین الملل تبدیل شده است. دست یابی چین به چنین موقعیتی، علاوه بر آنکه معادلات منطقه ای و بین المللی را دست خوش تغییر کرده، ایالات متحده را نیز با شرایط و مقتضیات جدیدی مواجه کرده است. اگرچه در مواردی گفت و گوها و تعاملات سازنده ای میان پکن و واشنگتن انجام گرفته است.
*نوسازی چین
یکی از مواردی که نزدیک به سه دهه همچنان بر روابط دو کشور تأثیرگذار بوده و در مورد آن بحث و گفت و گو می شود مسئله نوسازی و توسعه توانمندی های نظامی چین است؛ مسئله ای که خواست این کشور برای ایفای نقش بیشتر در معادلات جهانی خصوصاً در شرق آسیا را به دنبال خواهد داشت و این مسئله برای ایالات متحده، که خود را تنها هژمون نظام بین المللی می داند و دارای منافع امنیتی فراوانی در این منطقه است، تهدیدی امنیتی محسوب می شود. این مسئله آمریکا را بر آن داشته تا با پیگیری دو استراتژی «مهار» و «مشارکت»، درصدد پاسخ گویی و ایجاد موازنه در برابر چین برآید.
*استراتژی آمریکا برای مهار چین
سیاست آمریکا برای جلوگیری از ظهور چین به عنوان یک هژمون منطقه ای در شرق آسیا، با حمایت از قدرت هایی نظیر هند و ژاپن است، تا از این رهگذر، با برعهده گرفتن نقش توازن بخش، بتواند حضور خود در این منطقه را تضمین کند. در این میان، آمریکا با انعقاد معاهداتی با هند، به تقویت این کشور در برابر چین پرداخته و از سوی دیگر با ژاپن دست به اتحاد استراتژیک زده و با تشویق این کشور برای تقویت نیروی نظامی و ایفای نقش بیشتر در عرصه بین المللی، سعی در ایجاد تعادل بین قدرت این کشور با چین دارد. اتحادهای امنیتی آمریکا و برقراری روابط گسترده نظامی با کشورهای پیرامون چین از جمله سنگاپور، ویتنام، کره جنوبی، فیلیپین، و تایوان نیز در این راستا قابل ارزیابی است.
*آزمایش های موشکی کره شمالی
بحران موشکی کره شمالی نیز به عنوان یک معضل حاد امنیتی در سیاست خارجی واشنگتن در منطقه شرق آسیا قلمداد می شود که در این راستا کاخ سفید در صدد واداشتن پکن برای اعمال کنترل و فشار دیپلماتیک بر کره شمالی برآمده است تا از این طریق پیونگ یانگ را از انجام دادن و ادامه آزمایش های هسته ای برحذر دارد. هدف پژوهش حاضر بررسی رقابت کشور چین و ایالات متحده در منطقه شرق آسیا در بازه زمانی بعد از جنگ سرد و رقابت های شکل گرفته در بستر این شرایط است.