کاهش تمایل به فرزندآوری در ایران دیگر یک «هشدار» نیست؛ به واقعیتی اجتماعی تبدیل شده است. صورتمسئله روشن است: نرخ باروری سالهاست زیر سطح جانشینی قرار دارد و سیاستهای تشویقی دولتها نیز اثر چندانی نداشته است. امّا پرسش اصلی این است که چرا خانوادههای ایرانی«حتی آنهایی که از نظر اقتصادی توانمندند»به سمت بیفرزندی یا تکفرزندی میروند؟ برای پاسخدادن، باید از سطح سیاستگذاری عبور کرد و وارد لایههای فرهنگی، روانی و ساختاری جامعه شد.
نخستین لایه، احساس بیثباتی و نااطمینانی است. آنتونی گیدنز در نظریه «مدرنیته متأخر» توضیح میدهد که انسان امروز در فضایی زندگی میکند که آینده بیش از هر زمان دیگری غیرقابل پیشبینی است (گیدنز، پیامدهای مدرنیته، 1990). این احساس در جامعه ایران چندبرابر میشود: نوسانهای اقتصادی، تغییرات ناگهانی سیاستها، و نگرانی از آینده شغلی باعث میشود بسیاری از زوجها مسئولیت فرزندآوری را «ریسکی بزرگ» ببینند. جامعهای که ثبات را تجربه نمیکند، فرزندآوری برایش نوعی ماجراجویی اجباری است، نه انتخابی مطمئن.
لایه دوم تحول عمیق در سبک زندگی و فردیتگرایی است. زیگموند باومن در کتاب جامعه مصرفی (2007) مینویسد که انسان مدرن دائماً تحت فشار انتخابهای سبک زندگی قرار دارد و هر تعهد بلندمدت «سنگینی» محسوب میشود. در چنین فضایی، فرزندآوری نهتنها تعهدی بلندمدت، بلکه مانعی برای تحرک، آزادی فردی و برنامهریزی شخصی تلقی میشود. ویژگیهایی که نسلهای جدید ارزش بسیار زیادی برای آنها قائلاند. بنابراین حتی زمانی که شرایط اقتصادی مناسب باشد، فرزندآوری در نظام ارزشی جدید «ضرورت» محسوب نمیشود.
مسئله دیگر، کاهش سرمایه اجتماعی و ضعف شبکههای حمایتی است. رابرت پاتنام در اثر مشهور خود بولینگ به تنهایی (2000) نشان میدهد که فرزندآوری زمانی آسانتر میشود که خانوادهها در شبکههای حمایتیِ قوی قرار دارند: خانواده گسترده، همسایهها، جامعه محلی، روابط اعتمادآمیز. اما در زندگی شهریِ امروز، بسیاری از این شبکهها فروپاشیده یا کمرنگ شدهاند. خانوادهها تنها ماندهاند و تنهایی با «فرزندآوری» سازگار نیست.
از سوی دیگر، برگر و لاکمن در کتاب برساخت اجتماعی واقعیت (1966) تأکید میکنند که هر پدیده اجتماعی زمانی قدرت مییابد که جامعه آن را «معنادار» تلقی کند. مشکل امروز ایران این است که «فرزند داشتن» دیگر معنای سابق را ندارد. روزگاری فرزندآوری نشانه رشد خانواده، استمرار نسل و سرمایهی عاطفی بود؛ اما اکنون با روایتهای رسانهای درباره سختیهای تربیت کودک، هزینههای آموزش، آینده نامطمئن و فشارهای اجتماعی، این معنا تغییر کرده است. بهعبارت دیگر، فرزندآوری در سطح فرهنگی «از اعتبار افتاده» است.
اگرچه سیاستهای اقتصادی مانند وام، یارانه و حمایتهای مالی لازماند، اما کافی نیستند. تجربه کشورهای مختلف نشان میدهد که سیاستهای اقتصادی بدون تحول فرهنگی و افزایش اعتماد اجتماعی نمیتوانند باروری را افزایش دهند. آنچه ایران نیاز دارد عبارت است از:
* بازسازی روایت فرهنگیِ فرزندآوری
باید تصویر فرزندآوری از «بار اقتصادی» به «سرمایه عاطفی و اجتماعی» بازتعریف شود؛ روایتی که از دل زندگی مردم برخیزد، نه صرفاً بخشنامههای رسمی.
* افزایش اعتماد اجتماعی و کاهش احساس نااطمینانی
هر چقدر آینده قابل پیشبینیتر شود، تصمیم به فرزندآوری منطقیتر و آسانتر خواهد بود.
* تقویت شبکههای حمایتی واقعی
از توسعه مراکز نگهداری کودک تا سیاستهای کاریِ حمایتکننده از والدین.
* بهرسمیت شناختن سبک زندگی نسلهای جدید
سیاستگذاری باید با درک ارزشهای نسلهای جوان«نه با فشار یا نادیدهگرفتن آنها»همراه باشد.
کاهش فرزندآوری نه صرفاً یک موضوع جمعیتی، بلکه شاخصی فرهنگی- اجتماعی از حال جامعه است. آینده جمعیت ایران در گروی این است که آیا میتوانیم دوباره معنا، امنیت و حمایت را به تجربه فرزند داشتن بازگردانیم یا نه.