مقاله علی مفتح در «دیپلماسی ایرانی» تأکید میکند جدلسازی درباره جزایر سهگانه تنها یک اختلاف دیپلماتیک نیست، بلکه بخشی از یک پروژه راهبردی و چندلایه برای تغییر جایگاه ایران در نقشه ادراکی غرب آسیاست. او توضیح میدهد که جزایر بوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک بر اساس اسناد تاریخی و حقوقی، همواره جزو قلمرو ایران بودهاند؛ اما طرح دوباره ادعاهای مالکیتجویی علیه آنها برخاسته از اهداف سیاسی و ژئوپلیتیک جدید است، نه اختلافی واقعی بر سر مرز. به باور نویسنده، این ادعاها اگرچه کوچک و سطحی به نظر میرسند، اما میتوانند به یک بحرانسازی عمیق تبدیل شوند اگر در همان مراحل اولیه با آنها برخورد خردمندانه نشود.
نویسنده نخستین هدف این کمپین را ایجاد «برابری اخلاقی ساختگی» میان ایران و رژیم صهیونیستی میداند. برخی دولتهای عربی با برجستهسازی مفهوم «اشغالگری ایران» تلاش دارند حساسیت غرب را از مسئله اصلی یعنی اشغال فلسطین کم کنند و تهران را در جایگاه مشابه اسرائیل نشان دهند. در این چارچوب به غرب پیام میدهند که اگر اشغالگری را محکوم میکنید، چرا درباره جزایر سهگانه سکوت کردهاید؟ این تاکتیک میتواند بخشی از تمرکز و فشار جهانی بر اسرائیل و نیز بر دولتهای عربی عادیساز روابط با تلآویو را کاهش دهد. نویسنده این روند را در کنار فعالیتهای تبلیغاتی گروههای ضدایرانی در اروپا قرار میدهد و آن را جزیی از یک پازل گستردهتر مینامد که طی سالها طراحی شده است.
دومین محور تحلیل، تلاش برای ایجاد همبستگی عربی بر پایه یک روایت سرزمینی مشترک است. شورای همکاری خلیجفارس با وجود اختلافهای داخلی ـ از بحران قطر و رقابتهای عربستان و امارات تا نگاههای متفاوت به یمن ـ در مواجهه با ایران به یک نقطه اجماع میرسد. طرح ادعای مالکیت بر جزایر ایرانی، با قاببندی آن به عنوان «اشغال سرزمین عربی توسط یک قدرت غیرعرب»، ابزاری برای انسجامبخشی داخلی اعراب میشود؛ مشابه نقشی که موضوع هستهای در ایجاد اجماع غربی علیه ایران ایفا کرد. این روایت به دولتهای عربی امکان میدهد خود را پاسداران «ملیگرایی عربی» معرفی کنند و از آن برای پوشاندن ضعفهای مشروعیت داخلی یا پیامدهای عادیسازی با اسرائیل بهره بگیرند.
مهمترین بخش تحلیل مفتح اما تلاش برای تخریب هویت مقاومت ایران است. او مینویسد که طی دهههای اخیر، نظم ادراکی منطقه بر تقابل محور مقاومت ـ شامل ایران، حزبالله، حشدالشعبی، انصارالله و حماس ـ با محور غربگرا شکل گرفته بود. ایران در این گفتمان خود را پیشتاز مبارزه با اشغالگری و استعمار معرفی میکرد. اما روایت جدید عربی با برچسبزنی ایران بهعنوان «اشغالگر»، در پی وارونهسازی این معادله است؛ بهگونهای که ایران به جای مدافع فلسطین، به قدرتی توسعهطلب نشان داده شود. این حمله مستقیم به مشروعیت اخلاقی و ایدئولوژیک ایران میتواند در صورت موفقیت، پایگاه منطقهای ایران را تضعیف کرده و عملیات و نفوذ مشروع آن در کشورهایی مانند عراق و یمن را هدف قرار دهد. نویسنده این روند را در امتداد تبلیغات ضدایرانی دوران جنگ سوریه میداند که تلاش داشت حضور ایران را «مداخلهگرایانه» معرفی کند.
مفتح تأکید میکند که این روندها تنها با صدور بیانیههای واکنشی مهار نمیشود. به باور او، این روایتسازی جدید یک طرح بلندمدت است و ایران باید با مجموعه اقداماتی چندلایه به آن پاسخ دهد. صرفاً تقویت حضور دفاعی یا سرمایهگذاری در جزایر کافی نیست؛ بلکه نیاز به تقویت دستگاه روایتسازی، تولید پیام و دیپلماسی فعال وجود دارد. ایران باید روایت مالکیت تاریخی و حقوقی خود را به شکل مستمر، جذاب و بینالمللی بازتولید کند و اجازه ندهد فضای رسانهای و دیپلماتیک توسط طرف مقابل اشغال شود. او بر ضرورت طراحی یک راهبرد اطلاعرسانی، حقوقی، فرهنگی و دیپلماتیک تأکید میکند تا هرگونه تلاش برای تغییر وضعیت ادراکی خلیجفارس در همان ابتدا خنثی شود.
بهگفته نویسنده، هدف اصلی این کمپین «جایگزین کردن ایران با اسرائیل در ذهنیت جهانی» است؛ پروژهای که اگرچه بر موضوع جزایر سوار شده، اما دامنهای فراتر از آن میطلبد. مقابله با آن نیز باید در سطحی فراتر از پاسخهای معمول و رسمی انجام شود. مفتح در پایان یادآور میشود: «جزایر ایرانی هستند، پس روایت نیز باید ایرانی باشد»؛ یعنی ایران باید پیش از آنکه دیگران برایش داستان بسازند، روایت خود را بر افکار عمومی منطقه و جهان تحمیل کند.