روحانگیز شریفیان، نویسنده رمان «کاموافروشی آنیتا»، گفت: مهاجرت آغاز میشود اما پایان نمیگیرد. مهاجرت مانند زندگی در خانهای اجارهای است. فرق نمیکند چند سال گذشته باشد و چه کرده باشی؛ در هر صورت رنگ و بوی خانه برای انسان همچنان محفوظ میماند.
به گزارش ایبنا، اخیراً انتشارات مروارید رمان تازهای را از روحانگیز شریفیان با نام «کاموافروشی آنیتا» منتشر کرده است. «کاموافروشی آنیتا» حکایت زوجی است که از ایران مهاجرت میکنند و بعد از دو دهه هریک از آنها سرنوشت خاصی پیدا میکند. مرد به وطن برمیگردد درحالیکه زن در دیار غربت میماند. شریفیان در این رمان نیز مانند «کارت پستال» به مسئله مهاجرت و هویت پرداخته و روایتگر رنجها، دغدغهها و سرگردانیهای یک زن مهاجر در روبهرو شدن با منطق زندگی شده است. به بهانه انتشار این اثر گفتوگویی با روحانگیز شریفیان داشتهایم که در ادامه میخوانید:
این کتاب هم تا اندازهای مثل کارت پستال به مسئله مهاجرت اشاره دارد و اینجا هم شخصیت اصلی یک زن است و به مسائلی مثل هویت و حسرت و سردرگمی اشاره شده است. چه شد که دوباره سراغ موضوع مهاجرت رفتید؟
در جایی دیگر هم نوشتهام که مهاجرت آغاز میشود اما پایان نمیگیرد. اخیراً در برنامهای داستان زندگی زنی را دیدم که مهاجرت کرده بود و پس از ۵۰ سال هنگامی که از او پرسیدند دوست داری الان کجا زندگی کنی بدون لحظهای تردید گفت بروم به خانهام. مهاجرت مانند زندگی در خانهای اجارهای است. فرق نمیکند چند سال گذشته باشد و چه کرده باشی؛ در هر صورت رنگ و بوی خانه برای انسان همچنان محفوظ میماند. این حس نه خوب است و نه بد؛ فقط هست و بودنش را نمیتوان انکار کرد.
چقدر از تجربه زیستهتان در این داستان استفاده کردهاید؟
احتمالاً خیلی زیاد. اما همیشه این کار آگاهانه نیست مثلاً من به بافتنی خیلی علاقه داشتم. درواقع همیشه باید یک کاری در دستم بود؛ یا بافتنی یا گوبلن دوزی بود یا نویسندگی. یادم میآید یکبار خیلی سال پیش که در ایران بودم، یک مقداری کاموا خریدم که برای خودمان ژاکت ببافم و به این ترتیب همه در خانه به کار گماشته شدند. چون مادرم گفت تو که تنهایی از عهده برنمیآیی و همه برای مدتی مشغول بافتن بودیم و تقریباً همه آن را به یاد میآوردند. مادرم حتی تا اواخر عمرش هربار آن را یادآوری میکردم میخندید و میگفت کارهای وحشتناک تو است دیگر.
برای یک مهاجر تلخترین احساس چیست؟ شما به سختی دل کندن اشاره کردید و حتی یکجا به شباهت مرگ و رفتن هم پرداختید؟
کنده شدن و از دست دادن. مهاجرت یک پدیده شخصی و درونی است و در عین حال اینقدر گسترده و باز شده اما در واقع شخص فقط درون خودش آن را تجربه و هضم میکند.
شما به شخصه موافق نظر آنیتا هستید یا جهان، آنجا که درباره مشکل کشورشان حرف میزنند: «میدانی ما آنها را روی هم نمیچینیم، به طرف هم پرت میکنیم. اینجا آجرها روی هم چیده شدهاند. فرق میان ما و اینها همین است»؟
بله ما واقعاً آجرها را به طرف یکدیگر پرت میکنیم در حالی که کشورهای پیشرفته آنها را روی هم میچینند و میسازند.
داستاننویسی امروز ایران را چقدر دنبال میکنید و نظرتان درباره وضعیت داستان معاصر ایرانی چیست؟
تا آنجا که میتوانم آن را دنبال میکنم. رمان کمتر نوشته میشود. ترجمه زیاد شده و کتاب شعر هم همین طور، اما همیشه نویسندههای خوب بودهاند و خواهندآمد و جامعه هرگز از استعداد خالی نمیشود. گاهی به دلیل جو حاکم، روند آفریدن آهستهتر میشود اما همیشه باید انتظار داشت استعدادی درخشنده پیدا شود. این قانون زندگی است؛ مثل موج دریا است. نباید نگران بود.
بعضی معتقدند که داستانهای ایرانی معاصر اگر ترجمه شوند میتوانند توجه مخاطب جهانی را به خود جلب کنند و دلیل جهانی نشدن ادبیات معاصر ما ترجمه نشدن آثار معاصر است. اما در مقابل بعضی معتقدند که ادبیات معاصر ما هنوز در حد و اندازههای جهانی نیست. نظر شما در این باره چیست؟
ترجمه آثار نوشته شده به فارسی هم دچار همین مشکل است. این داستانی است جدی و بسیار پرپیچوخم. نویسنده به یک کارگزار نیاز دارد که کارها را پیش ببرد. من نمیتوانم هم بنویسم و هم دنبال ناشر بگردم و هم آن را تبلیغ کنم. این مشکل را نباید به گردن نویسنده انداخت؛ در ضمن نباید مشکلات جامعه امروز ایران را فراموش کرد.