آنگ لی برنده ۳ جایزه اسکار بر این باور است که دیِنی بر گردن فیلمساز است تا تماشاگران را هر بار متحیر کند.
به گزارش مهر به نقل از هالیوود ریپورتر، آنگ لی فیلمساز تایوانی، چندی پیش یک افتخار معتبر به کارنامه هنری خود اضافه و جایزه پریمیوم امپریال را که اغلب به عنوان نمونه آسیایی جایزه نوبل خوانده میشود، دریافت کرد. نشانی از اعتبار این جایزه، برگزیدگان گذشته آن در بخش فیلم و تئاتر هستند که شامل نمادهای واقعی تاریخ سینما مانند فدریکو فلینی، آکیرا کوروساوا، ژان لوک گدار، مارتین اسکورسیزی و کاترین دونو میشود.
حرفه منحصر به فرد آنگ لی ۷۰ ساله بیشک شایسته تجلیل و ستایش است. مجموعه آثار او همانقدر که با کنجکاوی هنری و تسلط بیانی مشخص میشود، مجموعهای است که از کیفیتی بالا و تنوع در موضوع برخوردار است. لی پس از کسب ۲ نامزدی اسکار از سهگانه اولیه خود؛ درامهای خانوادگی تایوانی شامل «دستهای قدرت» (۱۹۹۱)، «ضیافت عروسی» (۱۹۹۳) و «بخور بنوش مرد زن» (۱۹۹۴)، برای کارگردانی فیلم اقتباسی تحسین شده خود از «عقل و احساس» جین آستن (۱۹۹۵) از منطقه راحتی خود فاصله گرفت.
بخشی از مصاحبه به شرح زیر است:
دریافت این افتخار در این مرحله از حرفه شما چه معنایی برایتان دارد؟
خوب، ژاپنیها آن را معادل نوبل میدانند، بنابراین دریافت آن بسیار زیبا و یک امتیاز عالی است. میدانم که من اولین کسی هستم که از تایوان آن را دریافت میکنم، بنابراین باید به آن افتخار کنم. اما دوست دارم فکر کنم که هنوز به حرفهام ادامه میدهم و دوست دارم زودتر یک فیلم دیگر بسازم.
مارتین اسکورسیزی تقریباً ۱۰ سال پیش همین جایزه را دریافت کرد و از آن زمان تاکنون ۳ فیلم ساخته، بنابراین فکر نمیکنم جای نگرانی باشد.
اما برای کوروساوا این طور نبود. [آکیرا کوروساوا سال ۱۹۹۲ و یک سال قبل از آخرین فیلمش «مادادایو»، جایزه پریمیوم امپریال را دریافت کرد.]
در چنین لحظهای طبیعی است که دوران حرفهای خود را مرور کنید. میخواهم با پرسیدن سؤالی که قبلاً بارها از شما پرسیده شده شروع کنم. وقتی تولیدات واقعاً گسترده خود را بررسی میکنید، چه عامل مشترکی در آنها میبینید؛ چه از نظر موضوعی، چه به عنوان یک امر هنری یا چیز دیگری؟ اثر خود را کجا میبینید؟
واقعاً در طول سالها این سؤال بارها از من پرسیده شده؛ احتمالاً از وقتی چهارمین یا پنجمین فیلمم را ساختم. همیشه میخواهند بدانند جین آستین برای شما چه جایگاهی دارد؟ چرا «نیوانگلند» را سال ۱۹۷۳ ساختم؟ چرا به زندگی درونی کابویها پرداختم؟ و هر چه بیشتر بپرسند، میخواهم از تجربهام دورتر باشم.
من با آنچه درباره آمدن والدینتان به تایوان گفتید و احساس غریبه بودن، و نقل مکان شما به آمریکا و ادامه احساس سرگردانی، حدس میزنم ماجراجوییهای سینماییتان از طریق فرهنگها، دورهها و داستانها به نوعی ادامه همان سفر سرگردانی است؟
بله، حدس میزنم این یکی از ۱۲ پاسخ ممکن باشد. در نهایت فکر میکنم خیلیها مثل من هستند. ما تمایل داریم به چیزی تعلق داشته باشیم و هرگز آن را پیدا نمیکنیم. ریشههای ما را آموزش و پرورش و والدینمان به ما دادهاند. در این مورد کاری نمیتوان کرد، آنها در توکاشته شدهاند و پیش از اینکه از آن آگاه شوید به سراغ شما میآیند و با آن تثبیت میشوید و راه فرار هم ندارید، چون ریشههای شما هستند. و ریشههای همه شکوفا نمیشوند و قوی و سالم رشد نمیکنند. خیلی از ما به هم ریختهایم. فیلمها هم مثل همه هنرهای دیگر، به ما قدرت ابراز میدهند. ما میخواهیم شنیده شویم، اما در عین حال، باید ابراز خود راتغییر کنیم تا شناخته نشویم، چون شاید از درک شدن خجالت میکشیم. به همین دلیل است که ما به هنر نیاز داریم، برای پنهان کردن و در عین حال بیان خودمان در همان زمان. بنا به دلایلی، بهعنوان حیوانی انساننما، به نظر میرسد که از آن لذت میبریم؛ هم از ایجاد و هم از دریافت آن.
چیزهای زیادی درباره روزهای اولیه فعالیت شما خواندهام، و به مطلبی برخوردم که میگفت بعد از فارغالتحصیلی از مدرسه فیلم، تلاش زیادی را پشت سر گذاشتید و حتی به فکر رها کردن فیلمسازی برای دنبال کردن علوم کامپیوتر بودید.
این اصلاً درست نیست [میخندد.] چون من واقعاً خنگ هستم. من در برگرداندن همبرگر بیشتر موفقیت داشتم تا انجام هر کاری با کامپیوتر!