گروه اجتماعی: قتل بانوی ۵۲ ساله با ضربات چاقو و دمبل توسط همسرش روز یکشنبه ۲۰ آبان جامعه را در شوک فروبرد. «منصوره قدیریجاوید» خبرنگار ایرنا در محلات شمال پایتخت رخ داد؛ طبق اعترافات همسر این خانم که پروانه وکالت دارد، انگیزه و عامل وقوع این جنایت مشاجره خانوادگی عنوان شد . متأسفانه تابو و عدم آگاهی درباره خشونت خانگی و طلاق و ... آنقدر زیاد است که حتی افراد تحصیلکرده با موقعیت اجتماعی مناسب هم یا از آن ناآگاه هستند یا نمیخواهند مهر طلاق بر پیشانی نشان بخورد و سالها زندگی با آسیبهای روانی و اجتماعی را به دوش میکشند. لایحه «پیشگیری از آسیبدیدگی زنان و ارتقای امنیت آنان در برابر سوء رفتار» بیش از 10 سال است که بین مجلس، قوه قضاییه و دولت پاسکاری میشود و همچنان به ثمر ننشسته است.
خواهر منصوره روز وقوع حادثه را چنین روایت میکند: «حوالی ساعت ۱۵ بود که همکار منصوره با من تماس گرفت و از من پرسید، چرا خواهرت امروز سرکار نیامده است؟ آن روز من و منصوره ساعت ۵ بعدازظهر وقت دکتر داشتیم بنا داشتم جلوی محل کارش با او قرار بگذارم. وقتی همکارش از غیبت او خبر داد، من با منصوره تماس گرفتم اما جواب نداد. با برادرم تماس گرفتم و گفتم از منصوره خبرداری یا نه؟ دلشوره داشتم. برادرم گفت چهکار کنیم؟ گفتم میخواهم به خانه او بروم.
قاتل ۶ سال بود که با ما ارتباط خانوادگی نداشت و ما فقط خواهرم را بیرون از منزلش میدیدیم؛ با برادرم به سمت منزل او رفتیم و ساعت ۴ به درب منزل منصوره رسیدیم. زنگ سرایدار را زدم و درباز شد و از در پارکینگ وارد شدم.
سرایدار از من پرسید کجا میروی؟ حق نداری از پارکینگ به داخل بروید. به او توضیح دادم که از صبح خواهرم گمشده و در جستجو برای یافتن او هستم و میخواهم ببینم خانه است یا نه؟ این موضوع را که گفتم، سرایدار همراه من به طبقه بالا آمد. محکم به در کوبیدم اما در را باز نمیکردند؛ درحالیکه با سرایدار مشغول صحبت بودم، یکباره درباز شد و شوهر خواهرم که گوشی دستش بود، با خونسردی و ظاهری مرتب جلوی درآمد.
بااینکه ۶ سال یا بیشتر بود او را ندیده بودم، اصلاً از دیدن من تعجب نکرد. از او پرسیدم منصوره کجاست؟ با بیتفاوتی گفت با پسرم به سینما رفتهاند. گفتم تلفنش را جواب نمیدهد. گفت حتماً سالنت است. برادرم در کوچه منتظر ایستاده بود؛ از پلهها پایین رفتم و شوهر خواهرم همچنان ایستاده بود و در را نمیبست. بهمحض اینکه جلوی در نزد برادرم رسیدم از گوشی منصوره به من پیام داد.
برای من نوشته بود که گوشی من در جوی آب افتاده و نمیتوانم تلفنها را جواب دهم. برایش نوشتم منصوره کجایی؟ جواب داد: بیرونم. برای او نوشتم من جلوی خانه شما هستم. پاسخ داد: نگران شدی؟ این پیام را که دیدم متوجه شدم که او نیست؛ چون ادبیات و بیان او را میشناختم. متوجه شدم که گوشی دست همسرش است. از او سالی درباره موضوعی پرسیدم که بین خودمان بود و جواب نداد؛ ازاینجا بود که مطمئن شدم گوشی دست همسرش است.
وقتی به منزل رسیدم و همسرم نگرانی مرا دید و گفتم از صبح از خواهرم بیخبر هستم، گفت برای چه به خانه برگشتی؟ باید با پلیس تماس میگرفتید؛ نگرانیها و دلشورههایم بیشتر شد. با برادرم تماس گرفتم و بعد از هماهنگی، همراه او، همسرم و پسرم حدود ساعت ۹ به درب منزل آنها رسیدیم.
بازهم هرچه در زدیم، باز نکرد. ناچار با پلیس تماس گرفتیم؛ پلیس هم هرچه در زد، در را باز نکرد. همان موقع به کلانتری رفتند و حکم ورود به منزل گرفتند؛ گویا با پلیس جنایی هم تماس گرفتند. آتشنشانی هم آمد؛ صاحبخانه به آتشنشانی گفت درب منزل را بشکنید. همسایه واحد روبرویی گفت، ساعت هشت صبح در این خانه دعوا شد و ما صدای خانم را شنیدیم.
آتشنشانی در را شکست و با تعجب دیدیم همسر خواهرم پشت در است؛ پسرش هم در اتاق بود و وقتی درباز شد، هولناک جلوی درآمد.
به پسر خواهرم گفتم مادرت کجاست؟ گفت پدرم گفته او در بیمارستان بستریشده؛ به او گفتم اما پدرت به من گفت که تو با او امروز سینما بودید. نگاهی به پدرش انداخت و متوجه شد به او دروغ گفته است.
گویا قاتل صبح پسرش را از خانه بیرون برده و قبل از اینکه منصوره به سرکار برود، به خانه برگشته و او را تنها گیر انداخته و به قتل رسانده است. بعد مجدد پسرش را به خانه آورده و به مدرسه هم نفرستاده است. به او گفته بود مادرت اتاقخواب را سمپاشی کرده و نباید در آن اتاق بروی و در تمام مدت پسرش هم در خانه بوده است.
همسایه روبرویی گفت، به چشمی درب منزلم چسب قطرهای چسبیده است؛ درحالیکه صبح چنین چیزی نبود. گویا میخواسته همسایه روبرویی انتقال جنازه را نبیند و ماشین هم جلوی در آماده بوده که جنازه را به بیرون از خانه ببرد. رفتن من فقط توانست منصوره را از اینکه جنازهاش را بسوزاند نجات دهد.