مرتضی مردیها، استاد فلسفه و علوم سیاسی
من خود را تحلیلگر سیاسی نمیدانم؛ نه تخصصی در این زمینه دارم و نه چندان علاقهای. باری، گاه حس میکنم مردم در فهم موضوعی به خطا میروند؛ خطایی که برای فکر و احساس آنها میتواند خالی از خسارت نباشد.
بسیاری انتظار میبردند حملۀ تلافی اسرائیل بسیار سنگینتر از این باشد؛ تا جایی که زمینهساز حتی تغییراتی باشد. از این بگذریم که اسرائیل تا چه حد امکان حملۀ گسترده و سنگینی که به تغییر معادلات منتهی شود را دارد؛ ولی هر چه باشد ظاهراً یک چیز مسلم است: او در این ماجرا و تصمیم راجع به گستره و عمق حمله، فعال مایشا نبوده است. حتی اظهار و اعلان گوشههایی از این قضیه رسانهای هم شد مبنی بر این که امریکا به اسرائیل فشار آورده که دامنۀ حمله خود را محدود کند. فارغ از این، هم رؤسای جمهوری امریکا و هم کاندیداها، از هر دو حزب، در این دههها، به شکلی این را ابراز کردهاند که قصد تغییر رژیم در ایران را ندارند. اما چرا؟
بسیاری از مردم بلافاصله میروند سراغ تحیلهایی عامهپسند از این دست که حکومت فعلی به نفع امریکا و غرب است و آنها اصلاً دوست ندارند یک حکومت پیشرو و میهندوست در ایران سر کار باشد؛ یا از این میگویند که پشت پرده بند و بست و معامله وجود دارد و این تعارض فقط صوری است. و نگاههایی از این قبیل.
مورد اول به نظرم زیاده توطئهاندیشانه و نیز سربار از بدبینی به مراکز تمدنی جهان است. مورد دوم هم بهسادگی غلط است. اینکه گاهی ممکن است پیغامکی برای آزادی یک گروگان یا چیزی در این حدود اتفاق بیفتد را کاری ندارم، ولی اگر منظور در مسائل اصلی و اصولی باشد، این راه از دو طرف بسته است. حکومت پساانقلاب ایران هیچ وقت اهل هیچ مذاکره و توافقی با غرب نبوده، که اگر بود ما الآن اینجایی نبودیم که هستیم. غرب و امریکا فقط دشمن نیست، شرّ اعظمی است که حتی فکر دست برداشتن از جنگ و خصومت با آن بنیان وجودی اینها را زیر سؤال میبرد؛ نه فقط در نگاه دنیا یا طرفدارن، بلکه در نگاه حتی خودشان. از آن سو، غرب و امریکا، از حداقل اعتماد به این حکومت خالیاند و دلیلی ندارد باور کنند که هر مذاکرهای با هر موضوعی، حتی اگر ممکن باشد، نتیجۀ مثبتی در بر داشته باشد یا دوام کند. بر این مبنا هیچ مذاکره و توافق جدی نه در جلوی پرده و نه پشت پرده ممکن نیست.
به گمان من، یک حکومت معتدل و ملی و رو به پیشرفت به جز برای روسیه و چین و افعانستان و شاید ترکیه و برخی عربها به نفع همۀ دنیاست. اما در این صورت چرا نه فقط حرکتی صورت نمیگیرد، بلکه به وضوح از آن اعلام احتراز میشود؟
به تصور من دو علت دارد: یکی اصل نظام دمکراتیک است که ریزهخوار است. یک رئیسجمهور یا نخستوزیر در امریکا یا انگلستان برای یک دورۀ کوتاه به قدرت میرسد و این ظرف زمانی به کارهای بزرگ و تغییر جدی سیاستها فضای کافی نمیدهد. حزبِ در قدرت نگران رأی مردم است که هرگونه تلاش برای تغییر بزرگ، چه داخلی و چه خارجی، ممکن است با هزینههای زیادی روبهرو شود که برای رأیدهندگانی که مالیاتِ کمتر دادن اغلب بزرگترین دغدغهشان است، نگرانکننده است. حزب رقیب هم کاملاً مراقب است تا از هرگونه تصمیم اینچنینی برای بمباران تبلیغاتی علیه حزبِ در قدرت استفاده کند و جایگاه خود را در انتخابات بعدی مساعدتر کند. اینکه گفته شده غرب، از نگاه سیاستمداران آن، فقط یک دشمن دارد و آن هم «تشدید» بحرانهاست، سخن کاملاً واقعبینانهای است. رئیس جمهور یا نخستوزیرِ در قدرت شبیه یک داماد است که در شب عروسی و روزهای ماهعسل هیچ بحرانی به نفع او نیست.
اما علت دوم، به گمانم، این است که با وجود چین و روسیه و وضعیت معمولاً بحرانی کشورهایی مثل پاکستان و افغانستان و عراق تا مصر و لیبی، اوضاع ژئوپلیتیک چنان است که اگر احتمال برود سرزمین پهناوری مثل ایران، که میان اینها واقع شده، هم با فقدان یک حکومت مسلط، هرچند مشکلآفرین، به این مجموعه ملحق شود، کار دشوارتر میشود. از نگاه آنان حکومت فعلی، با همۀ بحرانآفرینیهایش، اگر با جنگ داخلی یا هر نوع فروپاشی با آیندۀ نامعلوم، فرو افتد، این باعث بحرانیشدن بیشتر کل منطقۀ خاورمیانه خواهد شد. بهیاد آوریم که غرب، حتی فرانسه، زمانی که استفادۀ دولت سوریه از بمب شیمیایی علیه مردم خود از سوی ناظران سازمان ملل تأیید شد، تصمیم گرفتند با حملۀ نظامی حکومت اسد را ساقط کنند، ولی بلافاصله تغییر نظر دادند.
برگرفته از: دیپلماسی ایرانی