بهتر است بحث را با توضیحی در مورد اینکه فلسفه در واقع چیست شروع کنیم. همانطور که نوآموزی میداند، ریشه ریشه شناسی فلسفه در دو کلمه یونانی باستان نهفته است: فیلو (دوست داشتن) و سوفیا (حکمت). بنابراین، به معنای واقعی کلمه، فلسفه عشق به خرد است. این تصور رمانتیک هنوز هم در میان فیلسوفان امروزی طنینانداز است، اما درباره آنچه که فلسفه انجام میدهد، یا آنچه که به بشریت ارائه می کند، چیزی نمیگوید. برای پاسخ به آن، باید فلسفه را به عنوان یک رشته فکری در نظر بگیریم.
آغاز با شگفتی
ارسطو استدلال کرد که فلسفه با شگفتی آغاز میشود. در این مورد حق با اوست، اما به طور دقیقتر، فلسفه زمانی آغاز میشود که ما در مورد چیزی دست به پرسش میزنیم. این شاخه - مانند هر رشته فکری - راهی برای پرسیدن سؤال در مورد ماهیت چیزها است. به این ترتیب، فلسفه زاییده گرایش بسیار اساسی انسان به طرح پرسش است. با این حال، از اینها گذشته، فلسفه سؤالاتی منحصربهفرد می پرسد. فیلسوف بریتانیایی آیزایا برلین استدلال کرد که همه رشتهها با انواع سؤالاتی که برای پاسخ به آنها طراحی شدهاند تعریف میشوند. مجدداً بحث با پرسش گره خورده است.
اکثر سوالاتی که انسانها تمایل به پرسیدن دارند را میتوان به دو دسته رسمی و تجربی تقسیم کرد. سؤالات رسمی مانند سؤالاتی که میتوان با استنتاج از دانش ما از حقایق بدیهی به آنها پاسخ داد: به عنوان مثال، پاسخ به این سؤال که «آیا رفتارهای سالم باعث طولانی شدن عمر ما میشوند؟» صرفاً با تفکر منطقی در مورد مفاهیم سلامت و زندگی قابل کشف است.
لزوم مشاهده جهان مادی
در مقابل، سؤالات تجربی بدون مشاهده جهان مادی قابل پاسخگویی نیستند. به پرسش «کدام رفتارها سالم هستند؟» بدون مشاهده تعداد زیادی از رفتارها و ردیابی اثرات آنها بر سلامت نمیتوان پاسخ داد. با این حال، مجموعه دیگری از سؤالات وجود دارد که پاسخ آنها را نمیتوان با تحقیق رسمی یا تجربی کشف کرد. به عنوان مثال، این سوال: «چرا باید سالم باشم؟» یا «آیا باید از از دست دادن زندگیام بترسم؟» پاسخ این پرسشها را نه میتوان از خود مفاهیم زندگی و سلامت استنباط کرد و نه از طریق مشاهده موجودات زنده سالم کشف کرد. این سؤالات نیازمند روشی کاملاً متفاوت برای تحلیل است. برلین استدلال میکند که این همان چیزی است که پرسشهای فلسفی را تعریف میکند: پرسشهایی که «نمیتوان آنها را نه با مشاهده و نه با محاسبه پاسخ داد». این سؤالات ما در مورد زندگی و سلامتی را شرح میدهد. پاسخ به این سؤالات مستلزم نوعی دانش است که نه تحقیق رسمی و نه تجربی نمیتواند به آن دست یابد. در این صورت ما نیاز به درک ارزش زندگی انسان داریم.
ارزشها را نمیتوان مشاهده کرد: آنها (با پوزش از امانوئل کانت) صرفاً مسائلی برای استنتاج از حقایق بدیهی نیستند. در عوض، آنها مستلزم انواع کاملاً جدیدی از سؤالات در مورد ارزش، درست و غلط، و زمینه مرتبط هستند. امروزه، با وجود همه پیشرفتهای ما در تحلیل علمی و درک عمیقتر از اینکه زندگی - بهعنوان یک مفهوم - واقعاً چیست، تعیین اینکه آیا و در چه شرایطی زندگی ارزشمند است یا نه، مانند همیشه یک سؤال مهم است.
فلسفه و هویت
پاسخ به سؤالی مانند این به چیزی بیش از حقایق بالینی در مورد سطح درد، احتمال بهبودی یا کیفیت زندگی نیاز دارد. آنها نیاز به تفکر جدی در مورد مسائلی مانند اینکه آیا هستی همیشه بر نیستی ارجح است، رابطه بین مرگ و نیستی، اهمیت اخلاقی رنج و اهمیت استقلال فردی است. فلسفه مهم است، زیرا پاسخ به سؤالات فلسفی اهمیت دارد. فلسفه هویت ما را تشکیل میدهد و به پرسش درباره چیستی زیبایی میپردازد. آنچه این پرسشها را مهم میسازد نه تنها این است که به جوامع کمک میکنند تا پیشرفت کنند (اگرچه مطمئناً این کار را میکنند)، بلکه این است که آنها چیزی عمیقاً اساسی را در مورد انسان منعکس میکنند: اینکه ما موجودات فیزیکی هستیم، اما آگاهی ما محدود به مسائل فیزیکی نیست. در واقع، فلسفه هم بازتابدهنده و هم کاملکننده ماهیت انسان است.
منبع: ایبنا