واقعیت اجتماعی نشان میدهد مردانی در جامعه وجود دارند که در فضای خصوصی خانواده، نه برای همسر و فرزندان خود وقت میگذارند و نه حداقلهای توجه و محبت را رعایت میکنند؛ اما در عرصه عمومی، به افرادی خوشبرخورد، فهمیده و حتی مدافع حقوق زنان بدل میشوند. این دوگانگی رفتاری، نوعی خشونت پنهان و مزمن را در درون خانواده بازتولید میکند که کمتر دیده میشود و کمتر به رسمیت شناخته میشود.
از منظر جامعهشناسی خانواده، بیمهری مستمر، طرد عاطفی و نادیدهگرفتن نیازهای عاطفی زن، اگرچه در قوانین کیفری جرم تلقی نمیشود، اما پیامدهای اجتماعی آن کمتر از خشونت فیزیکی نیست. زنانی که سالها در روابط سرد، خاموش و فاقد محبت زیستهاند، بهتدریج احساس بیارزشی، تنهایی و گسست اجتماعی را تجربه میکنند. در چنین شرایطی، جامعه نباید شگفتزده شود اگر برخی از آنان برای جبران خلأ عاطفی، به فضاهای بیرون از خانواده پناه ببرند؛ پدیدهای که ریشه در ناکارآمدی ساخت خانواده دارد، نه در «انحراف فردی».
کاهش مهریه، بدون همزمانی با تقویت مسئولیت عاطفی مردان، در عمل به افزایش نابرابری در روابط زناشویی منجر میشود. مهریه، فارغ از کارکردهای حقوقیاش، در بستر اجتماعی ایران به یکی از معدود ابزارهای چانهزنی زنان در برابر بیتعهدی و بیتفاوتی ساختاری تبدیل شده است. تضعیف این ابزار، بدون پیشبینی سازوکارهای حمایتی جایگزین، به معنای آزادتر شدن مردان و تنهاتر شدن زنان است.
اگر خانواده بهدرستی شکل بگیرد و در آن، محبت، گفتوگو و مسئولیتپذیری عاطفی نهادینه شود، جامعه نیز مسیر اصلاح را طی خواهد کرد. اما قانونگذاری یکسویه که تنها به کاهش فشار از مردان میاندیشد و از رنج خاموش زنان غفلت میکند، نه به تحکیم خانواده میانجامد و نه به سلامت اجتماعی.
از دستگاه قضائی و قانونگذاران انتظار میرود هنگام تصمیمگیری درباره مهریه، تنها به اعداد و آمار بسنده نکنند و صدای زنانی را نیز بشنوند که قربانی خشونت خاموش، بیمهری مزمن و بیمسئولیتی عاطفی در زندگی مشترکاند. درک این رنج پنهان، شرط نخست هر اصلاح واقعی در نهاد خانواده است.