و او، باوان من بود. خیلی طول کشید تا به درجه باوانی برسد. درجات صمیمت ما، بدون اینکه خودِ او بداند، از نامی که برای او در گوشیام انتخاب میکردم، پیدا بود. اوایل که خیلی او را نمیشناختم، مثل همه مخاطبانم، با نام و نام خانوادگیاش ذخیرهاش کرده بودم. طولی نکشید که نام خانوادگیاش افتاد و اسمش به زبان انگلیسی ماند. این سریعترین پله ترقی در صمیمیت ناگفته ما بود. البته در دفتر تلفن گوشی من، ذخیره شدن فقط با اسم کوچک خود نشانه بزرگی بود. این اتفاق ویژه را فقط برای اعضای خانوادهام نگه داشته بودم، ولی به زبان فارسی. اگر اسم تککلمهای روی گوشی نقش میبست، آن هم به زبان انگلیسی، شکی نبود که خودش بود. و چه خوب بود که او بود که آن سوی خط بود.
چند ماه بعد، وحشتزده از این همه گوشی دست گرفتن برای ویرایش نام مخاطب موردنظر، نامش را از یک مخاطب تککلمهایِ انگلیسی به یک مخاطب تککلمهایِ فارسی تغییر دادم. انگشتم شستم دودو میزد برای فشردن دکمه ذخیره. او را در سطح خانوادهام رشد داده بودم. شیرجه زده بودم در گرداب پرسرعت و پرقدرت عشق، و برای اولین بار باکی نداشتم که ندانم بعدش چه میشود. بگذار بشود هر آنچه خواهد، من که کسی را داشتم که شده بود مخاطب درجه یک، آن هم به زبان فارسی.
مدتی بعد، که وقتش رسیده بود به نام او دوباره سروسامانی بدهم، به آخر اسمش یک «گیان» اضافه کردم. همین هم بود که راز مرا لو داد. اسم خودش را که همراه با گیان دید، تعجب کرد. متوجه سیر تحول نامش در آن مدت نشده بود. متوجه نشده بود که از یک اسم و فامیل انگلیسی تا به کجا بالا آمده بود. برایش نام جدیدش در گوشیام را توضیح دادم. ترجمه گیان، برخلاف تلفظش، سخت نبود. گیان در زبان کردی همان «جان» است، ولی باید غلیظتر و گلوییتر تلفظ شود. تلاشش را میکرد درست تلفظش کند. و چه میچسبید به جان من، گهگاهی که او هم با آن لهجه سنگین مرا گیان خطاب میکرد. گاهی که اشتباهی «گیان جان» صدایم میکرد، زیباترین حشو جهان را رقم میزد. اصلا دیگر چه نیازی به نام کوچکش بود. برایم شد گیان، کوتاه و خلاصه، اما دقیق و گویا.
گوگل مپ، اسباببازی موردعلاقه من و گیان بود. هر دو سودای کاوش و سفر در سر داشتیم و همیشه نقطه جدیدی، جاذبه شگفت-انگیزی، اقامتگاه خاصی بود که با هم درمیان بگذاریم و در نقشه موبایلمان ذخیرهاش کنیم تا روزی با هم به آنجا سفر کنیم. آنقدر رویای سفر به فلان دلتا در ویتنام و فلان آتشفشان در اندونزی و فلان اقامتگاه در مکزیک را در سر پروراندیم و اهداف و آرزوهای مشترک به صف کردیم که دیگر «گیان» هم تناسبی با مهرم به او نداشت. اینگونه بود که او شد «باوان» من.
داستان من و باوان، سالهاست رسیده به پایان. سالها میگذرد از روزی که شستم دودو میزد، این بار برای حذف کردن نامش. اما همچنان نقشه موبایل من میدان مین است. امروز هم، روی یک مین دیگر پا گذاشتم. در نقشهام آبشار سیپی در شرق اوگاندا را جستوجو کردم که دیدم از قبل ذخیرهاش کردهام، با این توضیح که: «با باوان بروم».