این مقاله با رویکردی جامعهشناختی، رابطهی میان بحران اقتصادی و افزایش آسیبهای اجتماعی ـ مثل دزدی، خشونت، بیاعتمادی و فروپاشی اخلاق جمعی را بررسی و تحلیل میکند.جامعه در یکی از طولانیترین بحرانهای اقتصادی معاصر خود را تجربه میکند. فشارهای اقتصادی نهتنها سطح معیشت بلکه بنیانهای فرهنگی و اخلاقی جامعه را نیز دگرگون ساخته است. در حالیکه مسئولان چهار دهه گذشته بر آرمانهایی نظیر استقلال اقتصادی و خودکفایی تأکید داشتهاند، واقعیت اجتماعی حاکی از آن است که آرمانگرایی، در بستر ضعف مدیریتی و ساختار ناکارآمد، به قشر فرودست جامعه تحمیل شده و آنان را بهسوی فقر و محرومیت سوق داده است.
بحران اقتصادی و فقر ساختاری
فقر اکنون دیگر یک پدیده موقتی یا مقطعی نیست، بلکه به شکلی ساختاری و مزمن درآمده است. افزایش تورم، کاهش توان خرید خانوارها و حذف تدریجی کالاهای اساسی از سبد مصرفی مردم، شاخصهای روشنی از نابرابری طبقاتی هستند. بر اساس دادههای رسمی و تحلیلهای اقتصادی، شکاف میان دهکهای بالا و پایین درآمدی به سطحی رسیده که بازتولید فقر را اجتنابناپذیر کرده است. این امر نهتنها تهدیدی اقتصادی است، بلکه یک بحران اجتماعی محسوب میشود.
زنجیره فقر و جرم
فقر، وقتی با بیعدالتی ساختاری و نابرابری فرصتها همراه شود، بستر مناسبی برای رشد بزهکاری و جرم فراهم میآورد. مطالعات جامعهشناسی جرم نشان دادهاند که در جوامع گرفتار بحران اقتصادی، احساس ناکامی و محرومیت نسبی، به شکل خشونت، سرقت، تقلب و دیگر اشکال قانونگریزی بروز مییابد. در سالهای گذشته، آمار سرقت، نزاع خیابانی، جرائم خشن و استفاده از سلاح سرد در شهر افزایش یافته است. این پدیدهها را نمیتوان صرفاً به عوامل فردی یا اخلاقی نسبت داد بلکه باید آنها را پیامد مستقیم «سیاستهای ناکارآمد اقتصادی و ضعف عدالت اجتماعی» دانست.
فروپاشی اعتماد و اضطراب
ناامنی، خطرناکترین پیامد بحران اقتصادی است. در شرایطی که مردم حتی در استفاده از داراییهای شخصی خود (مانند تلفن همراه یا خودرو) احساس خطر میکنند، اعتماد اجتماعی کاهش مییابد. فروپاشی اعتماد نهتنها در روابط میان شهروندان بلکه در رابطهی مردم با نهادهای حاکمیتی نیز دیده میشود. این وضعیت منجر به شکلگیری نوعی اضطراب جمعی و احساس بیپناهی میشود که خود، چرخهی جدیدی از خشونت و بیاعتمادی را بازتولید میکند.
مسئولیت نهادهای تصمیمگیر
رویکرد جامعهشناسی انتقادی، بحرانهای اجتماعی محصول عملکرد فردی نیستند، بلکه نتیجهی تصمیمات ساختاری و تاریخیاند. سیاستهای اقتصادی ناموزون، فساد اداری، تمرکز قدرت و فقدان شفافیت، موجب شدهاند که هزینهی خطاها و تحریم بر دوش مردم عادی سنگینی کند. در حالیکه شعارهای رسمی بر «استقلال اقتصادی» تأکید دارند، واقعیت زندگی مردم نشان میدهد که استقلال بدون رفاه، بهجای عزت، رنج و بیثباتی به همراه آورده است.
ضرورت بازنگری در الگوهای حکمرانی
تداوم چنین روندی میتواند پیامد فراتر از بحران اقتصادی داشته باشد؛ مثال فروپاشی انسجام اجتماعی، افزایش مهاجرت، بیاعتمادی سیاسی و فرسایش سرمایه انسانی. جامعه برای عبور از این وضعیت نیازمند بازنگری در الگوهای تصمیمگیری و توزیع منابع است. توجه به کرامت انسان، شفافیت اقتصادی، حمایت هدفمند از اقشار کمدرآمد و بازسازی اعتماد اجتماعی باید در اولویت سیاستگذاری قرار گیرد. بحران اقتصادی کنونی صرفاً مسئلهای مالی نیست، بلکه نشانهای از بحران ساختار اجتماعی و مدیریتی است. فقر، نابرابری، ناامنی و بیاعتمادی، زنجیرهای از پیامدهای بههمپیوستهاند که میتوانند بنیان جامعه را سست کنند. جامعهای که بر منابع عظیم طبیعی چون نفت و گاز تکیه دارد، شایستهی آن نیست که مردمش در فقر و اضطراب زندگی کنند. امروز، بیش از هر زمان دیگری، ضرورت بازگشت به واقعگرایی، عقلانیت و توجه به نیازهای واقعی مردم احساس میشود.