با این حال، آنچه در بسیاری از روابط امروزی با عنوان «عشق» شناخته میشود، در حقیقت بیش از آنکه عشقی آگاهانه و بالغ باشد، نوعی «توهم عاطفی» یا وابستگی روانی است که بر پایهی نیاز، ترس، یا خیالپردازی شکل گرفته است. این توهم، اگرچه در آغاز میتواند هیجانانگیز و شیرین جلوه کند، اما در گذر زمان به منشأ ناکامی، دلزدگی و در نهایت طلاق تبدیل میشود.
عشق واقعی در برابر توهم عشق
عشق واقعی بر پایهی شناخت، احترام متقابل، پذیرش تفاوتها و رشد مشترک بنا میشود. اما در بسیاری از روابط، آنچه بهعنوان عشق تلقی میشود، چیزی جز واکنش به خلأهای درونی یا نیازهای ارضانشده نیست. فردی که از تنهایی، بیارزشی یا ترس از رهاشدن رنج میبرد، ممکن است بهمحض تجربهی اندک توجه یا محبت، احساس کند «عشق» را یافته است. در حالی که در واقع، او در جستوجوی مرهمی برای دردهای درونی خویش است، نه شریک زندگی برای رشد متقابل. این همان نقطهای است که «توهم عشق» آغاز میشود.
در چنین حالتی، رابطه نه از روی آگاهی، بلکه از روی نیاز و وابستگی شکل میگیرد. فرد، به جای شناخت واقعی طرف مقابل، تصویری آرمانی از او در ذهن میسازد و آن تصویر را دوست میدارد. اما زمانی که واقعیتهای شخصیتی و رفتاری آشکار میشوند، این تصویر فرو میریزد و احساس فریبخوردگی و سرخوردگی پدید میآید.
نقش خودفریبی و آرمانگرایی در انتخاب اشتباه
بسیاری از پیوندهای اشتباه ناشی از نوعی «خودفریبی عاطفی» هستند. افراد بهجای آنکه در آغاز رابطه به نشانههای هشداردهنده توجه کنند، با امید به تغییر طرف مقابل یا بهبود او در آینده، از واقعیت چشم میپوشند. گاهی نیز فشار اجتماعی برای ازدواج، ترس از تنهایی، یا میل به دیدهشدن موجب میشود که فرد وارد رابطهای شود که از ابتدا پایههای محکمی ندارد.
در این میان، فرهنگ عامه نیز نقش مهمی در شکلگیری توهم عشق دارد. فیلمها، رمانها و شبکههای اجتماعی اغلب تصویری غیرواقعی از عشق ارائه میدهند؛ عشقی که همیشه پرشور، بیقید و شرط و عاری از اختلاف است. این تصویر خیالی باعث میشود بسیاری از افراد، در مواجهه با نخستین تعارض یا سردی رابطه، گمان کنند که عشقشان تمام شده است، در حالی که عشق واقعی دقیقاً در دل همین چالشها معنا پیدا میکند.
پیوندهای ناپایدار و چرخهی طلاق
زمانی که روابط بر پایهی نیاز، خیال یا فشار بیرونی شکل میگیرند، دوام آنها اغلب کوتاه است. پس از مدتی، وقتی جذابیت اولیه فروکش میکند، نارضایتیها، اختلاف ارزشها و ناسازگاریهای عمیقتر آشکار میشوند. عدم بلوغ عاطفی، ضعف در مهارتهای ارتباطی، و ناتوانی در حل تعارضها باعث میشود رابطه به میدان جنگی عاطفی تبدیل شود.
در چنین شرایطی، زوجها بهجای تلاش برای درک و اصلاح رابطه، یکدیگر را مقصر میدانند و احساس شکست میکنند. آنچه در ابتدا با عنوان عشق آغاز شده بود، اکنون به دلخوری، بیاعتمادی و سرزنش متقابل بدل میشود. در نهایت، طلاق بهعنوان راهی برای رهایی از رنج انتخاب میشود، بیآنکه بسیاری از زوجها بدانند ریشهی این جدایی در انتخاب ناآگاهانه و توهمآمیز آغازین آنها نهفته بوده است.
ضرورت آگاهی و رشد فردی پیش از پیوند
برای جلوگیری از تکرار چنین چرخهای، نخستین گام «شناخت خویشتن» است. تا زمانی که فرد از نیازها، ترسها و الگوهای عاطفی خود آگاه نباشد، احتمال زیادی دارد که انتخابهایش از روی کمبود باشد نه از روی عشق. رشد فردی، خودشناسی، و آموختن مهارتهای ارتباطی و هیجانی میتواند فرد را در مسیر انتخابی سالمتر قرار دهد. ازدواج یا هر نوع پیوند عاطفی پایدار، نیازمند بلوغ ذهنی و عاطفی است. فردی که هنوز از درون ناپایدار و محتاج تأیید بیرونی است، نمیتواند در رابطهای متعادل و پایدار باقی بماند. عشق واقعی، زمانی معنا پیدا میکند که هر دو نفر از درون کامل باشند و رابطه را نه برای پر کردن خلأهایشان، بلکه برای رشد و اشتراک تجربهی زندگی برگزینند. توهم عشق، در ظاهر شبیه عشق واقعی است، اما ماهیتی کاملاً متفاوت دارد. این توهم با شور و هیجان آغاز میشود، اما در نهایت به سرخوردگی و گسست میانجامد. در مقابل، عشق حقیقی فرایندی است آگاهانه، تدریجی و متعهدانه که بر پایهی شناخت و پذیرش شکل میگیرد. جامعهای که آگاهی عاطفی را آموزش دهد و انسانهایی خودشناخته و مسئول پرورش دهد، از آمار بالای طلاق و شکستهای عاطفی در امان خواهد بود.