توانمند شدن جامعه در فربه شدن سازمان های مردم نهاد است .حاکمیت فربه وجامعه کم توان به تمامیت خواهی منجر خواهد شد.،درچنین شرایطی سخن پایانی قانون نیست، فرمان است، اسم مردم سالاری هست و رسم آن نیست .مجلسی که از افراد سازمان نایافته شکل میگیرد توان پیشبرد هیچ برنامهای را نخواهد داشت ویا درواقع برنامهای برای تکیه برآن وجود ندارد .افراد جای سازمان های سیاسی را گرفته وگروهها و باندها میدان دار میشوند،شرط ماندگاری در جایگاه نمایندگی فرمان پذیری بیشتر واطاعت اثربخش تر است . سازمان های سیاسی پراکنده هم به دلیل دخالت حاکمیت نمیتوانند با نمایندگان وبرنامه های خود در نهادهای تصمیم گیر جایی داشته باشند. یعنی توان ملی نمیتواند برای کمک به کشور به کار گرفته شود.هزینه کار سیاسی برسود آن پیشی گرفته وسازمان گریزی جای سازمان پذیری را میگیرد،باندهایی سر برمی آورند که نقش ایفا میکنند ولی مسئولیت نمیپذیرند و برای مردم و کشور هزینه ایجاد میکنن.
ناکارآمدیها اسباب بحرانها وچرخه های نا توانی در اداره امور کشور میگردد وهمان میشود که شده است.آن گاه که توانمندی به هیچ گرفته شده و پذیرش یک جناح خاص مبنای راهیابی به مراکز قدرت میشود .سرنوشت کشور دستخوش آسیب میشود.حتی نهاد قدرت هم توان تصمیم گیری درست وبه هنگام را از دست میدهد.کارشناسان به جای سخن کارشناسی وبرپایه دانش به مسئولان نگاه میکنند و درستی دیدگاه های آنهارا به تحلیل مینشینند.واین مشی وروش همه را دچار اشتباه برداشتِ و فرسایش ایجاد میکند.روشن است که نقد جایگاه مناسب نمییابد وچاپلوسی جایگاهی برتر وبالاتر را پیدا میکند.
آنها که میدانند یا رانده میشوند ویا خود گوشه انزوا میگزینند ودانائی کم بها وخردورزی به پای هیجان وشعار قربانی میشود وما میمانیم ومردمانی نا امید وکشوریدرهم شکسته که این روزها با ناترازیها روبهرو هستیم.
این ناترازیها ونابرابریها وکاستیها وبحرانها یک شبه پدید نیامدهاند که یک شبه از میان برداشته شوند،این کارنامه دستپخت همه کسانی است که شایستگان را از دایره مشارکت حذف کردهاند.