پنج سال گذشت! از حماسهای که بعد از تشییع عظیم و پرسوز و گداز امام راحل، شبیه آن را ندیده بودیم. یعنی سی سال بعد از آن معجزه بزرگترین تشییع تاریخ، با وجود همه فراز و نشیبها، نقارها، تلخکامیها، اعتراضها و دردمندیهای مردم، یک بار دیگر شاهد رستاخیزی از حضور همه اقشار ملت ایران در کنار هم و زیر پرچم یک حماسه و یک عزا بودیم. و شگفتا که این بار، بهانه این حضور، شهادت یک سپهبد نظامی بود: شهید قاسم سلیمانی.
همه آمده بودند. زن و مرد، پیر و جوان، شهری و روستایی، عوام و خواص، انقلابی و منتقد، موافق و مخالف... ایران یکپارچه عزادار بود، اما مصمم و خشمگین. مردم یک بار دیگر همه اختلافات و انشقاقها را از خاطر زدوده بودند و آمده بودند تا بعد از چهل سال جنگ و تحریم و کمبود و بحران ناشی از دشمنی مغربزمین با آئین و انقلاب و حکومت و ملت ایران، استواریشان را بر عهدی که گمان میرفت کمرنگ و کمرمق شده است، به جهان اعلام کنند. بهراستی معجزه دیگری رقم خورده بود. ترامپ با جنایتی که مرتکب شده بود، فکر میکرد فتحالفتوح کرده است. طبعا مولود نامشروع غرب در منطقه و حاکمان همپیمان او هم جشن گرفته بودند. اما تردیدی ندارم که عظمت آن حضور عاشقانه، همه آنها را به وحشت انداخته بود. تجلیل عاشقانه و وداع پر اشک و آه ملت ایران با نماد مقاومت در منطقه، مهر تأییدی بود بر همدلی و همراهی مجدد و معجزهآسای همه آحاد ملت با فرمانده او یعنی ولی فقیه و رهبر انقلاب اسلامی ایران. کابوسی که غرب همیشه از آن گریزان بود و بعد از ناآرامیهای متعدد آن سالها هرگز گمان نمیبرد دوباره محقق شود. اما شد، و این مردم نجیب، اصیل و خداباور بار دیگر مثل ۵۷ به خیابان آمدند. و مثل ۶۰ که بعد از سوختن مظلومانه شمع وجود نازنین بهشتی، بیقرار و داغدار به خیابان آمدند و باطلالسحر تمام نقارها و توطئهها و دشمنیها شدند.
باری، شهید سلیمانی با بذل جان خود، خمینی و بهشتی دیگری شد و همه را دوباره زیر بیرق نظام جمع کرد. آن روز فقط در و دیوارهای دانشگاه تهران نبود که با آهنگ گریه و نجوای پرسوز رهبر حکیم و مجاهد انقلاب اسلامی بر جنازه علمدار لشکرش گریست. قلب تمام ایرانیان و ملتهای دیگری که امنیت خود را مدیون حماسه سلیمانی بودند، با آن نماز عاشقانه و پرسوز تپید و خون دل بود که از چشمها جاری شد. و من که قطره بیقراری بودم در دل آن اقیانوس بیکران، پس از ساعتها بیتابی و سوگواری و اندوه بی تسکین، چنان آرامشی یافته بودم از عظمت این حضور، که سبکبارانه به پاس وفاق مجدد هشتاد میلیون ایرانی خستهجان، بیوقفه عنایت خالق جهان و پشتیبان اصلی نهضت عزیزمان را شکر میگفتم. اما...
چه بگویم؟ شاید خدا نخواست که بار دیگر گرفتار غرور شویم و قوانین متقن الهی را از یاد ببریم. ازجمله اینکه ذات اقدسش هرگز با هیچ قومی عهد نبسته است که اگر آن قوانین را پاس ندارند، همیشه مؤید و حامیشان خواهد بود. حتی اگر پیامبر و امام معصوم در میان شان باشد. حتی اگر خمینی و خامنهای رهبرشان باشد. حتی اگر خون دهها هزار سرو شهید، ضامنشان شود. حتی اگر قاسم سلیمانیها سردارشان باشد... ما فکر میکردیم کدورتها و تلخیها برای همیشه به پایان رسیده و با معجزهای جدید، مسیر انقلاب برای همیشه هموار شده است. اما چه شد که بعد از آن رستاخیز بینظیر و باشکوه نیز باز آماج حوادث سهمگینی شدیم که موجب انشقاق بین صفوف ملت و ارکان حاکمیت شد! که نمیدانم شهادت مظلومانه دهها هموطن کرمانی در آئین تشییع سردار، یا فاجعه تلخ سرنگونی هواپیمای مسافربری، کدامیک اولین آن بود. دریغ و درد که هرچه بود، سبب تلخکامی شد. چراکه هر دوی این حوادث تلخ، ناشی از مدیریت غلط و فاجعهبار بود. چه در کرمان، که مردم عزادار زیر دست و پا له شدند، چه در شلیک اشتباه به هواپیمای اوکراینی که کمر ملتی را خم کرد. تلختر آنکه از همان ابتدا در تصمیمگیری برای اعلام دلیل حادثه، خطایی تاریخی رقم خورد و حقیقت ماجرا زمانی اعلام شد که کار از کار گذشته بود. هم معاندان ماهی خود را از آب گلآلود آن اشتباه گرفته بودند، و هم خانوادههای جانسوخته و بیقرار دیگر نمیتوانستند حرفهایی را که میشنوند باور کنند. در حالی که یقین دارم با معجزهای که شهادت سردار رقم زده بود و باوری که در همه ایرانیان مبنی بر حقانیت نظام در دفاع از منافع خود در منطقه ایجاد شده بود، همه حتی خانوادههای داغدار، غیرعمدی بودن و خطای حاصل از شرایط جنگی و تحمیلی دشمنان را درک میکردند و میبخشیدند. اما دریغا که حقایق دیر گفته شد. هرچه بود گذشت. اما صدها و هزاران افسوس که این نقار نامیمون و بیمهری و بیاعتمادی به ملت در سالهای بعد هم تکرار شد.
از جمله در اعتراضات تلخ ۱۴۰۱ که باز هم میشد با عذرخواهی، با اقرار به خطا و اعلام تغییر نگاه به پدیده برخورد با بانوان، خشم جوانان را مهار کرد و دل داغداران را به دست آورد. اما باز هم ترجیح دادیم ابتکار عمل را به اجانب غدار و رسانههای یکهتاز و بی رقیبشان بسپاریم و بر صحت رفتار خود پافشاری کنیم و با لجاجت، گنجینه اعتماد و باور میلیونها شهروند را از دست بدهیم. اگرچه همه این حوادث گذشت و بحرانها تمام شد. اما سردی تنور انتخاباتها و دوری روزافزون جوانان از نظام و مشکلات معیشتی و پروندههای فساد و... ادامه یافت. تا آنجا که بعد از حماسه هفتم اکتبر در فلسطین و جنایات متعاقب آن در غزه و لبنان و شهادتهای پیاپی سرداران جبهه مقاومت، شاهد بودیم که بیداری و خروش جوانان در غرب بسا بیشتر از آن چیزی بود که ما در داخل ایران یعنی قلب تپنده مقاومت دیدیم.
سخن کوتاه، در پنج سالی که از حماسه شهید سلیمانی گذشت و در تمام وقایع تلخی که ذکر شد، نهادهای رسمی برای تکریم و پاسداشت آن شهید سرافراز تلاشهای فراوان کردند. از مراسم و آیین و سالگرد و کنگره و سمینار گرفته تا نصب تندیس و چاپ کتاب و ساخت فیلم و... اما دردمندانه بر این باورم که نهتنها حق آن شهید ادا نشد، بلکه با تکرار برخی اشتباهات، در حق حاج قاسم و حاج قاسمها ظلم هم شد! و این مضمون ناب و این میوه پاکیزه روییده از شجره طیبه انقلاب اسلامی به باغبانی خمینی و خامنهای، به دست آمران و ناهیان ندانمکار و تصمیمگیران نابلد به آرشیو تصاویر و مضامین شعاری پیوست. شاید خیلیها از صراحت این قلم برآشوبند. اما به عنوان شاعر انقلاب و کسی که با تحمل خار در چشم و استخوان در گلو، بر سر عهد خود با امام، رهبری و شهیدان ایستاده و در تمام بزنگاههای خطیر به عرصه آمده و از دوست و دشمن بیمهریها دیده و بسیار بار ملامت به دوش کشیده است، وظیفه داشتم در سالگرد آن مجاهد قهرمان، غفلتها و خطاها را یادآوری کنم. چراکه بر این باورم نه فقط دشمنان تشنه به خون اعم از غرب و صهیونیسم و برخی حکام خائن منطقه، بلکه خود ما به شهید سلیمانی ظلم کردیم. اگر فکر میکنید اشتباه میکنم، کافی است به یاد بیاوریم که بزرگترین آرزوی شهید قاسم سلیمانی جذب همه اقشار ملت به ویژه جوانان -با هر سلیقه و ظاهری- به نظام بود. به ویژه زیر پرچم حقی که در دست با صلابت رهبر نستوه و حکیم، اما مظلوم انقلاب اسلامی ایران است.