هدی ملک آسا- دانشآموخته ارشد روانشناسی
واژه «اقتصاد روان» نمایان کننده تلاش بشر برای یافتن تعادل در رفتار و عمل است. دانشمندان علوم رفتاری بهطور ویژه روی این ویژگی افراد مطالعات انجام دادهاند که این نوشتار بهاختصار به آن میپردازد.
اقتصاد روان چگونه میتواند به افراد کمک کند تا کیفیت زندگی را بهبود بخشند؟
آنچه اقتصاد روان را معنا میبخشد، رفتار است. افراد برای رفتارهای آینده خود الگو میسازند. الگوها از آنچه در کودکی و نوجوانی توسط والدین به عنوان باید و نباید رفتاری شکلگرفتهاند. افرادی که آموزشهای اولیه در دوران کودکی آنها بر مبنای تقویت نگرش مثبت، خودانگیختگی دیداری از آنچه توسط والدین، همسالان و...، دریافت کرده اند شامل صمیمیت در روابط و درک حضور مثبت و امن دیگران در زندگی بوده است، انرژی روانی آزاد و رها را تجربه میکنند. دریچه بالغ در فردی که روان آزاد دارد، باز است و توانمندی خود را در جهت رشد فردی و اجتماعی به کار میگیرد. دلسردی در رابطه به علت آزاد بودن انرژی وجود ندارد، ترس از سوءاستفاده از رابطه و نزدیکی به افراد معنا پیدا نمیکند، زیرا لذت داشتن حق انتخاب آزاد، بیکران است.
یکی از علل اصلی روان رنجوری افراد، برداشتهای منفی و غلط آنها از وقایعی است که در حقیقت و واقعیت اتفاق نیفتاده است.
فرد به دلیل احساس بیکفایتی و بیارزشی گمان میکند که دیگران او را خوب نمی دانند و او شایسته احترام نیست. فرد روان رنجور انرژی محصورشده دارد. او منفعل و بدون حرکت درجایی مینشیند و مات و مبهوت نگاه میکند، انرژی بالقوه خود را به بالفعل تبدیل نمیکند. فاجعه انگاری یکی از برجستهترین ویژگیهای افرادی است که انرژی محصورشده دارند. روان فردی که از واقعیت، فاجعه میسازد منفی و خودساخته است. روان و افکار منفی فرد را به زندگی بدون تغییرات مثبت هدایت میکند. برداشتهای خلاف واقعیت و حقیقت وقتی با فراوانی بالا مواجه میشوند، فرد را عصبانی میکنند، فرد راهی جز استفاده از خشم غیرواقعی برای خود نمیبیند. موفقیت عاید فرد عصبانی و ناراحت نمیشود، حتی اگر امروز موفق شود، فردا شکست میخورد. احساس تنفر از خود، کینهتوزی و آسیبپذیری در فرد به وجود میآید. عدم آگاهی از اقتصاد روان منجر به ترس از عدم پذیرش در روابط میان فردی میشود. اجتناب از برقراری روابط نزدیک و صمیمانه فرد را منزوی کرده و از سوی دیگر فرد به خوبی میداند نیاز به اجتماعی بودن در سرشت او نهادینهشده است و گریزی از آن نیست. بنابراین به پستترین روابط ممکن در اطرافش پناه میبرد (گرایش به اعتیاد و...). فرد در تنگنا گرفتارشده و احساسات بدی را تجربه میکند، علائم آزاردهنده به دیگران از خود نشان میدهد و اخم و ناراحتی و عصبی بودن برایش عادی میشود.
اولین کاری که افراد میتوانند انجام دهند «تغییر وضعیت» است. تغییر وضعیت کمک میکند به تدریج انرژی محصور به انرژی غیر محصور تبدیلشده و انرژی آزاد در فرد به وجود آید. البته این تبدیل انرژی آهسته انجام میشود و نباید در این مسیر خسته شد. قدرت اجرا نمود مییابد، انرژی فعال زمام امور را در دست میگیرد و فرد بهآرامی از روان رنجوری وارد روان آزاد میشود. پذیرفتن پیامد رفتار یکی از ثمرههای اقتصاد روان است. هر یک از طرفین مسئولیت کار خویش را بر عهده میگیرند. هر چه افراد بالغ را با تمام توان بکار بگیرند صمیمیت در رابطه ایجادشده و تحقیر و سرزنش جای خود را به تبادل احساسات و خواستههای اصیل میدهد. فرد به جای آنکه مدام احساسات خود را سرکوب کند به خود فرصت میدهد اندکی آرام شود. شیوههای آرام شدن در لحظه تجربه احساسات در افراد متفاوت است.
فردی که بالغ او فعال است، مشکل بر مشکل نمیافزاید و وقتی با واقعیتی تلخ مواجه میشود امید دارد که از پس حل آن برآید. آگاهی بر اقتصاد روان به فرد کمک میکند نقطه میانه مسأله پیش رو را پیداکرده و بر خود مسلط شود تا بتواند از ژرفای نکات منفی که در واقعیت با آنها دست به گریبان است نکات مثبت را پیداکرده و به نقطهی امن روان خود برسد. «واقعیت» منبع اصلی حل مشکلات زندگی است.