آنچه برای اسلامی ندوشن مهم بود پاسداشت ایران بود، نه بزرگداشت خودش
مسعود راعی صدقیانی
پژوهشگر
[email protected]
اشاره: محمدعلی اسلامی ندوشن، نویسنده، استاد زبان و ادبیات فارسی و چهره فرهنگی پیشکسوت دوشنبه ۵ اردیبهشت در ۹۷ سالگی در کانادا درگذشت. او دانشآموخته حقوق بینالملل از فرانسه و استاد پیشین دانشگاه تهران بود که علاوه بر درسهای حقوقی، به تدریس نقد ادبی، فردوسی و شاهنامه و ادبیات تطبیقی نیز میپرداخت. اسلامی ندوشن سالها زندگی خود را صرف تحقیق در آثار علمی و ادبی ایران و ترجمه آثار نویسندگان جهان کرد و آثارش در قالب بیش از ۵۰ جلد کتاب و صدها مقاله در زمینههای گوناگون اعم از ادبی، فرهنگی و اجتماعی به چاپ رسیده است. متن پیش رو نوشتاری به بهانه درگذشت این چهره فرهنگی به قلم مسعود راعی صدقیانی پژوهشگر است.
گفـت کسی: خواجه سنایی بمرد
مرگ چنین خواجه نه کاریست خُرد!
(جلالالدین بلخی)
شادروان دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن را پیش از هر چیز، با نقدهای درخشان ادبیاش درباره شاعران بزرگ پارسی شناختم؛ و همچنین ترجمه دلاویزش از شارل بودلر شاعر و نویسنده بزرگ فرانسوی: «گلهای بدی» و «ملال پاریس».
حوزههای کار و آفرینش دکتر اسلامی ندوشن گسترده و متنوع است؛ از شعر و داستان تا سفرنامه و سرگذشت، از پژوهش و نقد ادبی تا ترجمه آثار ادبی اروپایی و نیز نوشتههایی درباره فرهنگ، آموزش و حقوق بشر؛ اما آنچه در میان آثار ماندگار و پر خواننده او، چه از بابت شمار و چه از بابت غنا، پررنگتر و متشخصتر جلوه میکند، مطالعات و نقدهای ادبی اوست.
در قلمرو نقد ادبی، دکتر اسلامی ندوشن را در کنار نامهای ارجمندی نظیر زرینکوب، ریاحی، مرتضوی، یوسفی، محجوب، شفیعی کدکنی، محمدعلی موحد، پورنامداریان و... میتوان جزء نسل دوم پژوهندگان و منتقدانی دانست که پس از پایهگذارانی همچون شادروانان هدایت، مینوی، فروزانفر، نفیسی، خانلری، دشتی و...، توانستند نقد ادبی جدی و آکادمیک را بهگونهای که منطبق با موازین و هنجارهای علمی این حوزه باشد، در ایران تثبیت و تحکیم کنند.
در کار نقد ادبی، شیوه اسلامی ندوشن بر آن بود که دقت علمی را با قریحه و ذوق نویسندگی بیامیزد، چنانکه بزرگان دیگری چون زندهیادان عبدالحسین زرینکوب، غلامحسین یوسفی و شاهرخ مسکوب میکردند. ازاینرو، خواندن بسیاری از نقدهای ادبی اینان در قالب کتاب یا مقاله و یا دیباچههایی که بر ترجمههایشان نگاشتهاند، بهاندازه خواندن یک شعر یا داستان کوتاه به دل آدم میچسبد؛ یعنی بااینکه میدان جولان قلم، میدان تحلیل، موشکافی و دقت نظر است، خالی از لطف و لذت ادبی هم نیست.
نقدهای این نویسندگان، از خشکی نثر علمی دور است و به فراخور موضوع آن که صحبت درباره یک اثر ادبی است، رایحهای ملایم از ادبیات را در خود دارد و خواننده را سر ذوق میآورد. محض نمونه برای این ویژگی میتوان به کتابهای «جام جهانبین» و «داستان داستانها» از اسلامی ندوشن، «از کوچه رندان» و «پلهپله تا ملاقات خدا» از زرینکوب، «چشمه روشن» از یوسفی، «در کوی دوست» و «مقدمهای بر رستم و اسفندیار» از مسکوب اشاره کرد؛ سبکی از نقد ادبی که یکی از نخستین سرمشقهای آن، مقدمهای است که صادق هدایت بر «ترانههای خیام» (1313) نوشت.
شاید خالی از لطف نباشد که برای دریافت ملموستری از ویژگی فوق، به مصداق مشت نمونه خروار، قسمتی کوتاه از یکی از نقدهای ادبی دکتر اسلامی ندوشن را که درباره خیّام نیشابوری است و در آن پیرامون نگاه خیّام به زندگی و رابطه آن با بدبینی سخن میرود، ملاحظه کنیم:
«خیّام نگاه بدبینانه و دشمنانه بر زندگی ندارد. آن را آنگونه که هست میبیند. علاجی برای نارساییهایش نمیشناسد. فقط میگوید که آگاه باشید. آن را آنگونه که هست بشناسید، نه کمتر، نه بیشتر. نه مانند عارفان حواله به عالم بالا میدهد و نه ریاضت و ترک را توصیه میکند. با زندگی قهر نیست. از او شکرگزار هم نیست. توصیهاش آن است که از مواهب نجیب و نخبه بهره بگیرید و لحظهها را دریابید. نمیخواهد بشر گول بخورد؛ میگوید: باز آمدنت نیست، چو رفتی رفتی!» (اسلامی ندوشن، «خیام و درد روشنبینی»؛ در: می و مینا، به کوشش علی دهباشی، نشر گویا)
جدا از زمینههای فنی، نام دکتر اسلامی ندوشن، در ذهن من با اینها گرهخورده است: «وقار، آراستگی، کار پیگیرانه... و ایران!» قریب 18 سال پیش، وقتی دانشآموز دبیرستانی بودم، یک روز به انگیزه درک حضور مردی که نامش با فردوسی و نامه ناموَرش پیوند خورده بود، راهی «ایرانسرای فردوسی» شدم؛ بنیاد کوچکی که او برای خدمت به ایران، به روشی که دوست میداشت و بلد بود، بنیان نهاده بود -یعنی خدمت عالمانه به فرهنگ و ادبیات و زبان پارسی.
فعالیتهای فرهنگی دکتر اسلامی ندوشن، مانند شخصیت خود او بودند: موقر، آرام و بیهیاهو. در آنجا به همراه همسر گرامیاش بانو دکتر شیرین بیانی و جمعی از پژوهشگران نامآشنا، چراغی روشن کرده بود برای کارهای متین ایرانشناسی، بهدوراز سروصداها و نمایشهای معمول و بودجههای پروپیمانی که همراه آن سروصداها میرسید! کارهایش با روی و ریا نسبتی نداشت، از آن وجودهای اصیل بود.
از اینکه درخواست دیدار را بدون تکلف پذیرفته بود هیجانزده بودم؛ اما سخاوت روحیاش را تنها وقتی دریافتم که به آنجا رفتم و او با آنهمه مهر و نواخت، از دانشآموز دبیرستانی که بعدازظهری با کیف و کتاب مدرسه آمده بود، میزبانی کرد. دفتر کارش همانجا بود و بیشتر اوقاتش را آنجا میگذراند. آنجا نیز رنگ و بویی از همان سادگی، آرامش و اصالت را داشت، به چشم منِ نوجوان مانند پرستشگاهی از عشق به ایران و فرهنگ آن میآمد. از هر دری پرسیدم و سخن گفت: از فردوسی، از تفاوتهای جهانبینی شاهنامه با ادبیات عرفانی، از صلح و ستیز هویت ایرانی با فرهنگ اسلامی و... . چندان با حوصله و تمرکز به پرسشهایم پاسخ میداد که پیدا بود مواجهه با یک نوجوان علاقهمند برایش امری جدی است. وانگهی هر وقت پای ایران و ادبیاتش در میان بود، او حوصله داشت. با صدایی آهسته سخن میگفت و سکوتهایی بهجا در میان جملاتش بود که به کلامش روح میبخشید. آراسته و خوشپوش بود، آنچنانکه همیشه در برنامهها یا عکسهایش بود. رفتارش تحصیلات اروپاییاش را تداعی میکرد، هرچند محضرش از صمیمیت ایرانی برخوردار بود. پیش از خداحافظی، دو سه شماره از «هستی»اش را هدیه داد که هستیاش را مصروف این کارستانها کرده بود.
زندهیاد دکتر اسلامی ندوشن در انتشار فصلنامه «هستی»، راه روشن امثال مرحوم خانلری در «سخن»، مرحوم حبیب یغمایی در «یغما» و مرحوم ایرج افشار در «راهنمای کتاب» را ادامه داد: کوششهای ایرانشناسی با رویکرد روش علمی و علائق ایران دوستانه. ایران را صادقانه و بیادعا دوست میداشت. در عنوان تعدادی از کتابهایش، «ایران» بهگونهای نشسته است که انگار از انسانی ارجمند ولی مظلوم سخن میرود: «ایران و تنهاییش»، «ایران را از یاد نبریم» و «ایران چه حرفی برای گفتن دارد؟» مانند بسیاری از اهل دانش، قدری که شایستهاش بود نمیدید؛ همچنان که شاعر محبوبش -فردوسی- نیز در زمان خود ندید. بااینحال، قهر نمیکرد و کاری را که لازم میدانست انجام میداد؛ چون آنچه برایش مهم بود پاسداشت ایران بود، نه بزرگداشت خودش.
دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن در روز پنجم اردیبهشتماه 1401، بسیار دور از میهنش، در کانادا درگذشت. شبیه به شکلی که مرحوم مهدی حمیدی شیرازی سروده است:
شنيدم كه چون قوي زيبا بميرد
فريبنده زاد و فريبا بميرد
شب مرگ تنها نشيند به موجي
رود گوشهای دور و تنها بميرد
در آن گوشه چندان غزل خوانَد آن شب
كه خود در ميان غزلها بميرد