علیرضا قراباغی-شاهنامه پژوه[email protected]
چند تن از شاهنامهپژوهان بر این باورند که داستان رستم و سهراب، یک اپیزود یا میانافزود است و به دست گردآوران شاهنامه ابومنصوری، پس از جنگ هاماوران و پیش از داستان سیاوش، در میانه آن شاهنامه منثور افزوده شده است. بر این پایه، کاوس پس از ازدواج با سودابه، همسر دیگری میگزیند که مادر سیاوش است و در پی آن عشق ناپاک سودابه به پسر همسر خود، آغازی بر جدایی سیاوش از ایران و پناهنده شدن او به توران میگردد.
استادان دیگری با تکیه بر بنمایههای اسطورهای داستان سیاوش، او را فرزند مادری فرازمینی میدانند که خود نیز سرشتی ایزدی دارد و خدای نباتی، یا نمادی از آن بوده است. حتی کیخسرو که شاه سپند ایران و فرزند سیاوش است، ویژگیهایی دارد که با رفتار انسانی همخوانی ندارد که از آن میان میتوان به بیمرگی و عروج او به آسمان اشاره کرد.
دکتر سجاد آیدنلو در مقاله مفصل و مستندی با عنوان «سیاوش، مسیح (ع) و کیخسرو» که در کتاب نیمپخته ترنج به چاپ رسیده، به یک مقایسه تطبیقی دست زدهاند و به ۲۱ مورد همانندی سیاوش و مسیح و ۲۴ مورد شباهت کیخسرو با آن پیامبر پرداختهاند. بر پایه این همانندیها، میتوان مادر سیاوش را نیز موجودی ایزدگونه دانست و همچون دکتر آیدنلو این احتمال را پیش کشید که «شاید مادر سیاوش در اصل اساطیری خویش، «پری» در مفهوم باستانی و پیشزرتشتی این موجودات اساطیری بوده است که بعدها در ساختار روایت حماسی و بنا بر دگرگونیهای اسطوره در حماسه بهصورت دختری از نژاد گرسیوز درآمده است.»
بااینهمه باید پذیرفت که گذشته از منابعی چون شاهنامه ابومنصوری و نیز فراتر ازآنچه بنمایههای اسطورهای به دست میدهند، ما شاهنامه را مدیون هنرمند خردگرایی چون فردوسی بزرگ هستیم که نقش او تنها به نظم درآوردن بسیار زیبای داستانها نیست. فردوسی پیش از همین داستان آشکارا میگوید که باید سخن را با خرد برابر کند تا روانش آرامش یابد. این همان نبوغ و آفرینندگی فردوسی است که هم میتواند داستان رستم و سهراب را از منبعی دیگر، به هنگام و هوشمندانه با رویدادهای پس از جنگ هاماوران پیوند دهد و هم آنچه را جهان اسطوره درباره ایزد نباتی یا یک پری که ناگهان در داستان پیدا میشود و پس از زایش فرزند، دیگر هیچ نقشی در رویدادها ندارد، از فضای اسطورهای به چارچوب ادبیات بیاورد و همچنان نشانههایی بگذارد که بنمایههای اسطورهای نیز فراموش نشود. پیدایی مادر سیاوش به پهنه شاهنامه چنین آغاز میشود که طوس و گیو برای شکار گورخر به مرز توران و خرگاه آنان نزدیک میشوند و پس از شکار، دختری را میبینند:
به بیشه یکی خوبرخ یافتند
پر از خنده لب هردو بشتافتند
به دیدار او در زمانه نبود
ز خوبی بر او بر بهانه نبود
بدو گفت طوس ای فریبنده ماه
تو را سویِ این بیشه که نمود راه؟
چنین داد پاسخ که ما را پدر
بزد دوش و بگذاشتم بوموبر
شب تیره مست آمد از دشت سور
همان چون مرا دید، جوشان ز دور
یکی خنجری آبگون برکشید
همی خواست از تن سرم را برید
در آنچه نابغه طوس بازگو کرده و در شاهنامه ثعالبی هم نیامده، ما پناه بردن دختری از توران به ایران را میخوانیم که به ناگزیر و برخلاف خواست خود، در پی مستی و ستمگری پدر روی داده است. آیا این همان داستان پناهندگی ناخواسته خود سیاوش به توران در پی نابخردی کاوس شاه نیست؟ آیا داستان با آرامشی که پس از کشته شدن سهراب و بازگشت صلحآمیز تورانیان به سرزمینشان برقرار شده بود، پیوندی استوار ندارد؟ گورخران، منبع مشترکی هستند که هر دو کشور میتوانند از آنها بهره ببرند، زیرا پس از کشته شدن سهراب، هنوز دوران صلح میان دو دشمن به پایان نرسیده است. فردوسی نشان میدهد آنسو که ازنظر فرهنگی عقب مانده است، در خیمه و خرگاه زندگی میکنند و رفتاری ناپسند با فرزندان خود دارند؛ اما در اینسو نیز طوس و گیو، «پر از خنده لب» بهسوی دختری ناشناس میشتابند. واژه «یافتند» میگوید آنها نه به کز کردن دختری کتکخورده در گوشه بیشه که پیش از هر چیز به زیبارویی او توجه میکنند؛ و سرانجام نخستین خطاب به دختر، یعنی «فریبنده ماه» بهجای «فروزنده ماه»، نشان میدهد که فردوسی نابغه به بنمایههای اسطورهای داستان نیز توجه دارد و رگههایی از آن را در سروده خود برجای میگذارد.