مهدی غبرائی، مترجم برجسته آثار هاروکی موراکامی، در گفتوگویی درباره ترجمه تازهاش از رمان *«شهر و دیوارهای دمدمی»* از جنبههای فلسفی، نمادین و زبانی این اثر سخن گفته و از ویژگی یگانه نویسنده ژاپنی یاد میکند: موراکامی در عین خیالپردازی، همواره یک پایش در واقعیت است.
رمان *«شهر و دیوارهای دمدمی»* که بهتازگی با ترجمه غبرائی از سوی نشر نیلوفر منتشر شده، اثری سوررئال و فلسفی در ژانر رئالیسم جادویی است. داستان از زبان راوی بینامی روایت میشود که در نوجوانی عاشق دختری میشود. دختر از شهری رؤیایی سخن میگوید که در میان دیوارهایی بلند محصور است و در آن، «خودِ واقعی» انسان زندگی میکند. راوی در ادامه به آن شهر میرود، در کتابخانهای بهعنوان «رؤیاخوان» کار میکند و از درون جمجمههای تکشاخها رؤیا میخواند تا به معنای زندگی و حقیقت دست یابد.
غبرائی در توضیح انتخاب عنوان فارسی میگوید صفت «دمدمی» را برای «دیوار» برگزیده تا هم ناپایداری و ویژگی متغیر آن را نشان دهد و هم آهنگ و معنای شاعرانهای به نام ببخشد. دیوار در عین استحکام، هر لحظه رنگی تازه میگیرد و همین دمدمی بودن، ماهیت متناقض و خیالی آن را بازمیتاباند.
به گفته مترجم، موراکامی شهر درون دیوار را به عمد مبهم توصیف کرده تا هر خواننده بتواند تصویر ذهنی خود را از آن بسازد. او یادآور میشود که این شهر پیشتر نیز در رمان *«سرزمین عجایب بیرحم و ته دنیا»* (ترجمه غبرائی) ظاهر شده و نشانگر دغدغه دیرینه نویسنده درباره ناکجاآباد و جهانهای درونی انسان است. اگر در آن اثر هدف نقد آرمانشهر بود، در رمان جدید، این شهر نماد رابطه پیچیده میان واقعیت و رؤیاست.
غبرائی معتقد است که در آثار موراکامی، عشق و رؤیا تابع قواعد منطقی نیستند؛ هر دو از دل بینظمی و آزادی خیال زاده میشوند. او دیوار محکم و نفوذناپذیر رمان را نمادی از مرزهایی میداند که انسانها میان خود و دیگری میکشند؛ از نژاد و ایدئولوژی گرفته تا تعصبهای قومی و فکری.
در شهر رؤیا، بهجای کتاب، رؤیا در کتابخانه نگهداری میشود؛ استعارهای از برتری تخیل و تجربه درونی بر دانش صرف. تفاوت بزرگ شهر واقعی و شهر رؤیا، نداشتن سایه در شهر دوم است. غبرائی میگوید این «بیسایه بودن» میتواند اشاره به گسست از واقعیت و از دست دادن سویه تاریک یا پنهان وجود باشد. در منطق رمان، سایه نماد روح، خاطره یا جنبههای ناشناخته درون انسان است و حذف آن، نشانه از خودبیگانگی است.
بهگفته غبرائی، موراکامی خود در مقدمه اثر میگوید: «میخواستم کتابهایی بنویسم که خواندنش آسان اما فهمیدنش دشوار باشد.» از همین رو، هر عنصر در داستان میتواند چندین معنا داشته باشد. «چشمهای دستکاریشده» راوی نیز به گفته مترجم، نوعی نگاه تازه برای دیدن رؤیاهاست؛ چشمی که از جهان عادی فراتر میرود.
در شهر رؤیا، کنجکاوی نکوهیده است، زیرا پس از جدا شدن سایه از انسان، همه صفات انسانی از جمله احساس، شادی، کینه و حتی زمان از میان میرود. به همین دلیل ساعتها در آنجا عقربه ندارند و زمان بیمعناست. سایهها در مرزی میان شهر و جهان بیرون سرگرداناند، جایی میان خواب و بیداری، خیال و واقعیت؛ همانگونه که انسان واقعی نیز در تعلیقی میان این دو میزید.
در پاسخ به پرسشی درباره کار سایه در سوزاندن لاشه تکشاخها، غبرائی آن را نوعی کنش پایانی پیش از مرگ میداند؛ تلاشی برای انجام وظیفه و معنا دادن به زمان کوتاه باقیمانده. او «عطش وصل» را احساسی میخواند که سایه نسبت به راوی دارد؛ تمنای بازگشت به اصل خویش. باغ سیب بیرون شهر نیز بیتردید نمادین است و یادآور داستان آدم و حوا، گناه و معرفت.
موراکامی در این رمان نیز همچون آثار پیشینش، انسان را موجودی دوگانه میبیند؛ تن و سایه دو وجه از وجودند که جداییشان موجب رنج و سرگردانی است. نویسنده در پسگفتار بر این باور است که حقیقت در تغییر مداوم نهفته است و هیچ حقیقت مطلقی وجود ندارد. غبرائی این اندیشه را با فلسفه هراکلیتوس پیوند میدهد؛ همان که میگفت «نمیتوان دوبار در یک رودخانه شنا کرد». درباره مسیر رسیدن به شهر رؤیا نیز مترجم میگوید که برای هرکس راهی متفاوت وجود دارد، زیرا ورود به آن با منطق و عقل روزمره ممکن نیست، بلکه نیازمند شهود، شهامت و اعتماد به دل است. همین تنوع مسیرها نشانگر درک موراکامی از چندگانگی حقیقت و تجربه انسانی است.