افراد هرروز تصمیمات و انتخابات زیادی در زندگی میگیرند. منبع اصلی تصمیماتی که افراد میگیرند، اطلاعات ضبطشده در سه حالت «والد – بالغ – کودک» است. بعضی از اطلاعات ضبطشده دیگر کارآمد نیستند که باید آنها را حذف کرد، فرد برای انجام کارهایش نیاز به اطلاعات و تصمیمات جدید دارد.
«واقعیت و حقیقت» بزرگترین معلم انسان بوده و هست. اگر افراد فقط با تکیهبر تجربه و فهم و شعور شخصی خود عمل کنند از تصمیمگیریهای منطقی دور میشوند. واقعیت برای افرادی که تجربه متفکرانه زندگی به صورت خواندن کتابهای بیشتر و استفاده از تجارب افراد موفق داشتهاند، خود را نشان میدهد.
فرد میتواند با تغییر وضعیت فعلی خود و پرهیز از کندو کاو درگذشته، واقعیت امروز را دریابد و آنچه مانع رشد شخصیت فرد میشود را حذف یا نادیده بگیرد. استفاده درست از ارزشهای اخلاقی میتواند فرد را برای تصمیمگیری بهتر کمک کند. در مقابل قضاوت بر پایه ارزشهای نادرست، باعث گمراهی افراد میشود. ارزشهای نادرست را باید شناخت و دیگر از آنها استفاده نکرد. اخلاق و تفکر به افراد باتجربه کمک میکند تا به روابط انسانی خوب دست یابد.
وقتی فرد در پیچوخمهای زندگی قرار میگیرد به صورت ناخودآگاه به همان آموزههایی که از کودکی آموخته، بازمیگردد و تصمیمات زندگی خود را بر اساس پیامهای ضبطشده والد و کودک میگیرد. در شرایط سخت فرد احساس گناه میکند که چرا هرچه میآموزد نمیتواند در موقعیتهای بحرانی بکار بندد؟
فرد بین شخصیت منطقی و مقتدر (بالغ) و شخصیت غیرمنطقی (کودک) خود شکاف میبیند و فکر میکند استفاده از قسمتهای معتبر اخلاق سنتی دیگر اعتبار ندارد درحالیکه فرد باید به جای پذیرفتن بیچون و چرای دستورات «والد» از خود بپرسد: کدام دستورات والد ارزش نگهداری دارند؟
افراد بالغ و آگاه در جامعه، توافق بر سر ارزشهای اخلاقی دارند. افراد نمیخواهند و نمیتوانند بدون پیوند با مردم زندگی کنند. زیرا سرشت انسان اجتماعی است. افراد باید بتوانند برپایه تجربیات به تغییرات مثبت ذهنی و اخلاق باارزش انسانی دست یابند. افراد سالم به صلح درونی با خود و صلح بیرونی با دیگران میتوانند با اجتماع پیوند برقرار کنند. اخلاق در رنگ پوست و زبان خاص و قومیت و... خلاصه نمیشود، بلکه وارسته بودن و تعالی ذهن هر فرد مدنظر است. از چنین افرادی میتوان آموخت و مشورت گرفت.
برای تقویت بخش بالغ، فرد میتواند بر این رمز آگاه باشد که «افراد باید مسئولیت اعمال خود را بپذیرند و آگاه باشند که اضطراب، رهاشدگی، ناامیدی در همهی افراد وجود دارد.» باید پذیرفت بر اساس اصل انسانیت، شرافت انسان ایجاب میکند، آنچه فرد برای خود دوست دارد و انتخاب میکند برای دیگری هم همان را دوست بدارد و انتخاب کند. اگر فرد آگاهانه یا ناآگاهانه از بالغ خود استفاده نکرده باشد، نتیجه آن آسیب و تخریب است.
وقتی فرد بر این باوراست که «انسانها مهم هستند» رابطه های فردی و اجتماعی خود را با بالغ رشد یافته پیش میبرد و تغییر رفتار برای چنین فردی و افرادی که با او ارتباط دارند میسر میشود.
شناخت درون
قسمت «کودک» شخصیت فرد به دلیل داشتن «احساس غیر خوب» در مورد خود نمیتواند موفق عمل کند تا وقتی فرد نسبت به خودش حس خوبی ندارد نمیتواند به دیگران حس خوب داشته باشد.
قسمت «بالغ» شخصیت فرد میتواند آزاد باشد و با بالغ شخصیت افراد دیگر تعامل سازنده داشته باشد. شنیدن صدای آرام وجدان هرچند ضعیف باعث تقویت بالغ فرد میشود.
قسمت «والد» شخصیت فرد اگر به صورت افراطی حکمرانی کند، تعصبهای خفته تا ابد بیدار نمیشوند و وجدان فرد عمل نمیکند و تصمیمات منطقی نمیگیرد. قسمتهایی از آموزههای والد که از نسلی به نسل دیگر میرسند و فرهنگ قومی و تاریخی او را می سازند باید مورد غربال بالغ رشد یافته و منطقی قرار گیرند. نباید بدون اندیشه همه آموزههای والد را پذیرفت.
اگر افراد بپذیرند «من خوب هستم – شما خوب هستید» روان آرام میشود اما واقعیت این است که بدی و شرارت در دنیا وجود دارد. افراد راهی جز احترام به یکدیگر ندارند در غیر این صورت از جامعه طرد میشوند.
تحلیل رفتار متقابل در تلاش است تا افراد دارای زیبایی اخلاقی بتوانند با تعلیم خوبیها در حیطه رفتار انسان عملکرد بهتری داشته باشند و به دور از تعصب با آگاهسازی بالغ، امید به روابط اجتماعی سالم را گسترش دهند. فرد بادید واقعگرایانه نسبت به مسائل، میتواند با آگاهی بر والد – بالغ – کودک خود تا به اهداف بلند زندگی خود دست یابد.