حس رهایی برای هر موجودی ارزشمند است. هر انسانی در زندگی خود بارها و بارها حس گیر افتادن در شرایط را تجربه میکند و آرزوی رهایی از آن وضعیت خاص را دارد. این حسی طبیعی و نیازی کاملاً سالم است. گاهی انسان نمیداند که گیر افتاده و نیاز به رهایی را حس نمیکند. میبیند که آدمها برای رسیدن به رهایی یا حداقل ایجاد حس رهایی چه تلاشهایی میکنند و او با این مقوله غریبه است. چنین انسانی گویا حسگرهای خود را از دست داده و از مرز درد عبور کرده است. درد یک واکنش طبیعی برای آگاهی یافتن انسان با هدف دوری از بحران است. درد ذهنی حاصل از حس خفگی یا گیرافتادگی در شرایط باید واکنشی طبیعی و ایجادشونده در وجود انسان باشد اما کسی که چنین حسی ندارد و نمیداند که گیر افتاده چگونه آرزوی رهایی کند؟ اندازه رهایی برای هر انسانی متفاوت است. گاهی انسان همین که از بار غمی خلاص شود رها شده است و گاهی خلاصی از اتاقی دربسته، شرایطی تحمیلی و جبری ناگزیر برای او به مثابه رهایی است. انسان به این جهان آمده تا خود را در شرایط متفاوت ببیند و شاهد رشد و حرکت خویش در گذر زمان باشد.