ابراهیم فیاض - عضو هیئت علمی دانشگاه تهران
این فلسفههایی که تا الان بیان کردیم فقط در قالب غرب معنا دارد. آنچه در کل فلسفههای غرب، از یونان تا امروز اصلاً دیده نمیشود، این است که جهانی غیر از غرب هم وجود دارد که جهان انسانی است.
ساختار فلسفی غربی
غیر غرب را آدم تلقی نمیکند
ساختار فلسفی غربی، غیر غرب را آدم نمیداند. مارکس که اینقدر ضدسرمایهداری است، وقتی به هند میرسد میگوید هند باید استعمار شود وگرنه در تکامل واقع نمیشود. یک جبر طبیعت هم بر ما آسیاییها حاکم میکنند که به آن «دیسپوتیسم آسیایی» میگوید؛ دیکتاتوری آسیایی!
ذهن مارکس اینطور است که آسیا یک بیابان است که آب ندارد پس دیکتاتوری دارد و هیچ وقت هم به عالم تفکر وارد نمیشود! این نظر مارکس درباره آسیاست. مارکس حتی به روسیه هم که یک نوع شکل اروپایی دارد «قبرستان تاریخ» میگوید. یعنی میگوید تاریخ در آنجا مرده است. خود روسها هم این را در قالب اُبلوموفیسم بازتولید کردند که رمانش هم به نام «اُبلوموف» ترجمه شده و فیلم آن هم ساخته شده است. یعنی میخواهد بگوید روسیه فقط مثل آلمان فقط میتواند زنده شود. در این اثر، شخصیتی که انتقال دهنده روسیه به جهان امروز است، یک آدم آلمانی است که با اُبلوموف روسی در حال رقابت بر سر قصه سکس، جنسیت و غیره است.
مارکس یک جبر جغرافیایی بر ما حاکم میکند. او حتی فضای سبز آسیا و این همه آبی که آسیا دارد را هم ندیده است و خیال میکرد یک بیابان برهوت است که دیسپوتیسم شرقی و آسیایی که نوعی دیکتاتوری محض است، بر آنجا حاکم است و در نهایت هم نتیجه میگیرد که فقط با استعمار میشود آبادش کرد!
حتی در نیچه هم همینطور است. نیچه در کتاب «انسانیتر از انسان» در صفحات آخر میگوید اروپا باید یهودی بماند. مسیحیت وجه آسیایی اروپاست و اگر اروپا بخواهد وجه غربیت خود را کامل کند باید یهودی بماند. نیچه میگوید یهودیسم وجه اروپایی غرب است و در نظر او مسیحیت هم باید کنار برود تا یهودیسم اروپا را بسازد. هابرماس هم در ساختار یهودیسم است.
هابرماس و پوپر به دنبال احیای پروژه روشنگری بودند
هابرماس هم مثل پوپر، سوژه و اُبژه کانتی را کافی نمیداند و در این قصه با هم متحد هستند. هابرماس اینجا جهان بینالاذهانی را مطرح میکنند. اما رابطه این با انسان چطور میشود؟ وقتی شما انسانمحوری هستید، انسان میشود سوژه و جهان اوبژه. سرمایهدار سوژه میشود و کارگر اُبژه است. غرب سوژه و غیرغرب اُبژه است. یونانی اشراف سوژه و بقیه بربرها اُبژه میشوند. بر بر اساس کانت، فلسفه کاملاً استعمار و جنگ است. اگر کسی مثل هیتلر سوژه شود، جهان اُبژه میشود و میتواند کل جهان را به جنگ بکشاند. استالین سوژه میشود و بقیه جهان اُبژه میشود. اینها در این ماجرا گیر کردند چون بر اساس فلسفه سوژه و ابژه کانتی دیگر مبنای همه چیز جنگ است.
وقتی فلسفه روشنگری که تفسیر یهودی از مسیحیت است، مشکل ایجاد میکند، هابرماس و پوپر میآیند تا پروژه احیای روشنگری را اجرا کنند. احیای روشنگری هم یعنی بازتولید تفسیر یهودی از مسیحیت و جهان. هابرماس و پوپر که هر دو هم یهودی هستند این هدف را دنبال میکنند. بحث میانذهنیتی یا بینالاذهانی مطرح میشود که اگر بخواهم فارسی ترجمهاش کنم همان «تفاهم» است. یعنی به فهم متقابل برسیم؛ اما این تفاهم برای کجاست؟ برای غرب است. تصور آنها از شرق این است که در شرق که اصلاً انسان وجود ندارد و همه اُبژه و حیوان هستند. کلیسای مسیحی هم که به کمک استعمار آمده بود گفت اینها (شرق) حیوان و کافر هستند. بر اساس این ساختار غرب انسان است و غیرغربی حیوان است. فضای بینالاذهانی بین یک سوژه و سوژه دیگر است که آن هم سوژه غربی است. آمریکاییها تمام قراردادهایی که با سرخپوستان میبستند را زیرپا میگذاشتند. با ما هم برجام را زیرپا گذاشتند.
هابرماس در همین بیانیه بحث آلمان را مطرح میکند که نباید در این کشور یهودیان مورد هتک قرار بگیرند. برای او ۱۵ هزار نفری که در فلسطین کشتار شدهاند، اهمیتی ندارند. از اساس، اینها مبنای فلسفی نژادپرستی است. ملیتگرایی، نژاد پرستی و غربگرایی به خاطر همین است که آنها سوژه هستند و ما اُبژهی تمام هستیم! تازه حتی اگر اُبژه هم باشیم؛ از نظر غرب ما اوبژه هم نیستیم! هر کسی از غرب با شرق قرارداد بست در یک مورد هم به آن عمل نکرد. با شریف حسین هم بعد از فروپاشی عثمانی قرارداد بستند و آن را زیرپا گذاشتند.
چهار کشتار تاریخی خونین
در جغرافیای فلسطین
اگر تاریخ را نگاه کنید این قضیه از زمان اسکندر وجود داشت. اسکندر در فلسطین کشتار میکند. بعد در دوره جنگهای صلیبی نیز به همین شکل در فلسطین کشتار میکنند. بعد در دوره ناپلئون، او نیز در همین منطقه کشتار میکند که در تاریخ بیسابقه بوده است اما آن را سانسور میکنند. در حیفا آنقدر آدم میکشند که نمیتوانند اجساد را دفن کنند که دیگر ناپلئون شهر حیفا را ترک میکند و سمت اسکندریه میرود. همین ناپلئونی که قهرمان فرانسویهاست. بنابراین خونریزی اسکندر، جنگهای صلیبی، کشتار ناپلئون و جنایات اسرائیل، این ۴ کشتار در فلسطین در طول تاریخ خیلی معنادار است.
اکنون هم باز کشتار در فلسطین ادامه دارد. چیزی که مطرح نیست، انسان بودن آنهاست و خود اسرائیلیها نیز بیان کردند که اینها انسان نیستند. پس این میانذهنیتی که گفته شده برای غربیها است. اما الان ذهنیت جهان بر اساس مردمگرایی بیدار شده است. یعنی سوژه یهودی که در قالب حکومتها، بانکها، دانشگاهها و رسانهها در جهان متجلی شده بود، بهوسیله مردم مورد خدشه و چالش واقع شده است. راهپیماییهای مردمی را شاهد هستید که خود یهودیها هم به آن پیوستند. الان «مردمگرایی» در مقابل «انسانگرایی» و «سوژهگرایی» در حال اوج گرفتن است و جهان به نقطۀ شروعی با مردمگرایی میرسد. مردم جلوی بانکها ایستادهاند، همان ۹۹ درصد در مقابل یک درصد که در جریان جنبش والاستریت مطرح شد. آن روز به خاطر بورس و اقتصاد امریکا بود و امروز به خاطر جنگ مطرح میشود. شبکههای اجتماعی در حال بسیج ۹۹ درصد مردم بر یک درصد حاکم بر جهان اند و دارند این صفآرایی را شکل میدهند.
منبع: ایبنا