متفکران ایرانی هنگامی به دموکراسی اندیشیدند که دیر شده بود. به همین دلیل کودک دموکراسی بالغ نشده است. نمیدانیم با آن چه کنیم.
گروهی با آنکه دموکراسی را جدا از جمهوری نمیدانند وآن را ذات آن میپندارند، اما نمیپسندند که این واژه دست وپاگیر، مزاحم عادت دیرینهشان یعنی استبداد رأی باشد. آیا رجال سیاسی وکارگزاران تافتهای جدابافته اند؟ که چون به مقامی میرسند، کارنامهشان قابل قبول نیست. ازمدیر مدرسه گرفته تا وزیر و وکیل و...وقتی از قدرت کنار میروند پشت سرشان مسایلی منفی گفته میشود.
كتاب پروندههای آلوده كه در دهه 1960 منتشر شد، از ترورهاي دولتي فرانسه، پرده برداشته است. دولت فرانسه هموطنان مخالف دولت را ميربود و ميكشت، بي آنكه جسدي به دست آيد. درآمريكا هنوز همه سازمانها و اداراتي كه وابسته به CIA هستند وقتی که لو میروند، اعضاي آن سازمانها، ازسوي خود دولت کشته میشوند.
قدرت در همه جا، همواره مصيبت بار است و نمیتوان آن را به چالش کشید.
محمدرضاشاه پهلوي، درتعريف سلطنت (سخن جرج پنجم) را ميگفت كه: «سلطنت موهبتي الهي است كه ازسوي ملت به شخص شاه واگذار میشود.» من براين باورم كه ترس، عاملي است كه مردم را وا ميدارد تا سلاطين را باور کنند.
دركتاب چهارمقاله، نظامي عروضي سمرقندي نويسندهي كتاب، كاتب را دعوت ميكند تا هرچه شاه ميگويد او تاييدكند. حتي اگر دردل روز، شاه میگوید شب است، او بايد در آسمان، ستاره پروين را نشان دهد. ترديدي نيست كه عامل ترس، مردم را وامي دارد تا حاضر شوند به شعور وادراك خود توهين كنند.
علت نابود كردن عرفاي بزرگ ايران همچون حلاج و سهروردي و عين القضات اين بود كه آنها بر عنصر ترس از سلاطين غلبه كرده بودند و اندیشههای عرفاني آنان، مردم را در برابر ستم مستبدان، دلير ميكرد.
ترديدي نيست كه عرفان چون ازسوي چنين انديشمنداني مطرح میشد، ابعاد سياسي و اجتماعي آن در مد نظر بود. ما در شعر حافظ مبارزه با سالوس و ريا را به خوبي ميبينيم.
ازجوردانو برونو كشيش عاليقدر و فيلسوف بزرگ ايتاليا كه به جهت نقد از كليسا، به فتواي دادگاه انگزيسيون، سوزانده شد، گرفته تا نسيمي شاعر ايراني (كه زنده زنده پوست تنش را كندند) وهزاران انسان آگاه که، درقرن بيستم، پیشاپیش مرگ میتاختند، عاملي كه سلاطين را نگران و مضطرب میکند، آگاهي مردم و غلبه آنان برترس عَرَضي و ساختگي است.
حكيم ابوالقاسم فردوسي تنها راه غلبه بر ترس را دانايي ميداند:
توانا بود هركه دانا بود زدانش دل پير برنا بود
اين توانايي با دانش تجربي آغاز میشود. دانش تجربي به آگاهي انسان ميانجامد. محصول آگاهي صداقت در گفتار و كردار است. نتيجه صداقت، درك زمانه و قدرت و توان در موقعيت شناسي و به كارگيري برنامهريزي علمي است. اين مجموعه، عنصر شجاعت را در انسان متبلور میسازند.
چنين حركتي كه از دانش تجربي آغاز میشود میتواند به شجاعت علمي بینجامد، دانش اندوزي و خردورزي، يكي از فرايض ديني هم است.
چنين گفت پيغمبر راستگوي
زگهواره تاگور دانش بجوي
در چنین شرایطی جايي براي پوپولیسم باقي نمیماند. سلاطين به مردم با ديد رعيت نگاه ميكنند. به قول يكي از شاهان قاجار كه ميگفت: رعيت غلط ميكند درس بخواند! رعيت را چه به كارمُلك و سياست! هركس زبان درازي كرد بدهيد در ميدان بازار فلك كنند اين پدرسوختههاي نمك نشناس را!..