سحرگهان که چشم گشودم و وارد دنیای مجازی شدم باخبری تلخ شوکه شدم. پایان یک زندگی! پایانی خود خواسته و دور از وطن، بارها نوشتهام بسیاری از آنها که میروند چیزی را جای میگذارند که درهیچ جای دنیا دست یافتنی نیست، وطن. آنها دل ودلبستگیشان به وطن را هم جای میگذارند. و درحسرت بازگشت لحظه میشمارند. ولی برای برخی لحظه بازگشت هرگز فرا نمیرسد. رنج رخت افکندگان دردیار غربت واندوه به جا مانده از آوارگیهای خواسته وناخواسته گاه چنان بر روح وجان پنجه میافکند و آرام وقرار میگیرد که قلم ناتوان آزنوشتن وزبان ناتوان از بیان میشود. روحهای سرکشی بی قرار، گاه به نقطهای میرسد که تاب از دست داده و فرصت زندگی را از خویش میگیرند. اینان انگار باور ندارند که زندگی در هر جا و هر حال زیبا و بهتر از مرگ است.
ابراهیم نبوی که خنده به لب مینشانید وبا طنز وطنازی رنگ دیگری به دنیای سیاست میزد، میخنداند ونمی خندید. ازدست خود وزمانه وزندگی ودربدری خسته شد. تاب ماندن ازدست داد. ونقطه پایانی برزندگی خود گذاشت. که کاش چنین نمیکرد وچنین نمیشد. کاش برای رفتن شتاب نمیکرد کاش میماند ومی نوشت ومی گفت. افسردگیها گاه عنان میرباید و لحظهای میرسد که استدلال دربرابر هیجان زانو میزند. آهنگ رهایی درگوش طنین میافکند. نا امیدی بر همه جا سایه میافکند و تنها راهی که میماند رهایی از قالب تنی است که درتوفان حادثهها فرسوده شده با روحی در برابر هجمهها نابردبار.
لحظه ترک زندگی در غربت باعشق به وطن سختترین ودشوارترین لحظهای است که ما توان درکش را نداریم. ما نمیدانیم برطنز پرداز نام آور میهن چه گذشته است که طنز تلخ پایانیش پایان دادن به زندگی شد..
بارفتن هرکس دنیایی از تجربه و خاطره میرود و دفن میشود و فرصتهایی برای ساختن نیز میمیرند و ما میخوانیم “آه از آن رفتگان بی برگشت “
او رفت ولی بسیاری ماندهاند وآواره درجای جای دنیا. کاش راهی برای بازگشت رانده شدگان از وطن گشوده شود واندیشهای برای فراخواندن ایرانیان شکل گیرد وحاکمان با تصمیمات درست وسازنده بر اندو ه این دلبستگان دور از وطن با اعلان عفو عمومی پایان دهند.