کد خبر : 696292 تاریخ : ۱۴۰۳/۱۰/۲۴ - 18:25
نوشتاری از محمدعلی همایون کاتوزیان به مناسبت سالروز جمالزاده، نویسنده ایرانی جمالزاده می‌گفت که وقتی کاوه تعطیل شد و تقی‌زاده به ایران بازگشت چند صباحی توانست با کارهای گهگاهی نان و پنیری برای خود تامین کند تا روزی‌که یکی از آشنایانش در سفارت ایران در برلن به سراغش رفت و گفت که در سفارتخانه صحبت از این بوده که چون هیچ یک از اعضاء سفارت به زبان آلمانی سلطه ندارند.

جمالزاده می‌گفت که وقتی کاوه تعطیل شد و تقی‌زاده به ایران بازگشت چند صباحی توانست با کارهای گهگاهی نان و پنیری برای خود تأمین کند تا روزی‌که یکی از آشنایانش در سفارت ایران در برلن به سراغش رفت و گفت که در سفارتخانه صحبت از این بوده که چون هیچ یک از اعضاء سفارت به زبان آلمانی سلطه ندارند و مهم‌تر از آن نظام و فرهنگ و سنت‌های اجتماعی آن کشور را خوب نمی‌شناسند بهتر است از وزارت خارجه ایران درخواست کنند که یک کارشناس ویژه زبان و جامعه آلمانی برای مشاورت با سفارت از تهران بفرستند اما پیش از آنکه اقدامی کنند، خودشان حدس می‌زنند که چنین شخصی یا نامزد وزارت در ایران خواهد بود یا سفارت آلمان. در این میان، آن دوست جمال زاده به همکاران سفارتی‌اش می‌گوید که آب در کوزه برلن است و خدمات جمالزاده را می‌توان به ثمن بخس به عنوان کارمند محلی خرید.

نتیجه اینکه جمالزاده به عنوان کارمند محلی در سفارت استخدام می‌شود. جمالزاده می‌گفت که مدتی در این شغل ماند و مطابق معمول ازآن راضی بود که روزی سفیر مأموریتش را به پایان رساند و رفت و خبر آمد که سفیر جدید، فلان‌السلطنه با قطار وارد ایستگاه راه آهن برلن می‌شود و همه دوازده نفر اعضاء سفارت باید طبق رسوم دولتی ایران به پیشواز او بروند. باری یک روز فلان‌السلنه پی من فرستاد و پس از اظهار لطف و مهربانی غیرمنتظر‌ای گفت: آقای جمالزاده شما نویسنده‌اید؟ گفتم: گاهی. گفت: بسیار خوب لطفا با آن قلم موثری که دارید از قول من نامه‌ای به وزارت خارجه ایران بنویسید و پس از وصف زمستان‌های سرد برلن، تقاضای بودجه برای ذغال سنگ کنید. گفتم: چشم، اما در هرحال خاطرتان آسوده باشد چون چند روز پیش من بر حسب اتفاق به زیرزمین عمیق سفارت رفته بودم و ذغالدانی‌ها را پر از ذغال یافتم. فلان‌السلطنه مانند باروت منفجر شد که تو می‌خواهی دزد مرا بگیری؟ و در میان هتاکی و عربده کشی گفت: شما «زاده ها» خیال می‌کنید می‌توانید جای ما «دوله‌ها و سلطنه‌ها»را بگیرید اما این آرزو را به گور خواهید برد زیرا اولا ما چندهزار نفریم، حال آنکه شما سیصد چهارصدتن بیشتر نیستید و ثانیا ما مثل قند دروغ می‌گوئیم ولی شما عرضه دروغ گفتن ندارید.

...جمالزاده می‌گفت که فلان‌السلطنه در حال عر و تیز کردن بود که از اطاق بیرون آمدم و بلافاصله استعفای خود را نوشته روی میز کارم گذاشتم بدون اینکه کوچکترین امیدی به یافتن شغل دیگری داشته باشم اما بختم یار بود و چندماه بعد شغل دفتر بین‌المللی کار پیدا شد و ما برای همیشه به ژنو آمدیم. جمالزاده می‌گفت چندی پس از رفتن ما به ژنو تقی زاده به این شهر آمد و در ضمن گفت‌وگو، از من چگونگی رها کردن شغل سفارت و رفتن به ژنو را پرسید. وقتی حکایت را به او گفتم، گفت: زمانی که ما با سرعت طاقت فرسایی قانون اساسی مشروطه را می‌نوشتیم شهرت داشت که حال مظفرالدین شاه خوب نیست و به زودی خواهد مرد. ما می‌ترسیدیم که پیش از اینکه شاه و به تاسی از او محمدعلی میرزا قانون اساسی را بپذیرند و امضاء کنند مظفرالدین شاه بمیرد و پسرش هم هرگز قانون اساسی را تأیید نکند. پس من که تقی‌زاده باشم با میرزا محمدعلی خان تربیت به دیدن پزشک انگلیسی (درست: اسکاتلندی) شاه رفتیم، نگرانی خودرا صریحا به او باز گفتیم و خواهش کردیم بکوشد که شاه را تا هنگام پایان یافتن قانون اساسی سر پا نگاه دارد.

دکتر شاه جواب داد: شاه بیمار نیست اما بی‌نهایت ضعیف و علیل است به خاطر اینکه در هر کاری ناپرهیزی و زیاده روی می‌کند. ازجمله این پسر عبدالعلی هر روز در زیر کرسی پهلوی شاه می‌نشیند و در چند نوبت آلتش را مالش می‌دهد تا حالت انزال به او دست می‌دهد و من هرچه می‌گویم که این پسر عبدالعلی را از او دور کنند سودی نمی‌بخشد. جمالزاده می‌گفت، تقی زاده گفت: آن پسر عبدالعلی همین فلان‌السلطنه است.

✔️منبع:
محمدعلی همایون کاتوزیان/مقاله «درباره جمال زاده و جمال زاده شناسی»در «کلک مهر»مهرماه سال ۱۳۷۴
امروز زادروز محمد علی جمالزاده است. پیشتاز قصّه‌نویسی معاصر،پدر داستان کوتاه در زبان فارسی و آغازگر سبک واقع‌گرایی در ادبیات فارسی