کد خبر : 664438 تاریخ : ۱۴۰۳/۷/۲ - 18:43
دو شعر از اسماعیل نیک‌سرشت

نشانه

نه ابر

نه باد

نه باران

نه آسمان

نه دریا

نه این

نه آن

نه زمین

نه زمان

نه ماه،

هیچ کدام،

حتی بهشت هم نشانه تو را نداشت.

پس من نشانه تو را از کجا آورده بودم؟

در دنیایی که آب بود وُ آب،

اسیر بودم وُ غرقِ خواب،

سکوت بود وُ سکوت،

تنهاصدا، صدای تاپ° تاپی بود

شبیه به لحظه‌ای که در آغوشت می‌گیرم...

می تپید وُ می‌تپید.

زمان در اختیار من نبود،

بودم وُبودم وُ بودم، تا هنگامه رفتن رسید،

این صدا برایم همه چیز بود،

و هنوز هم

تنها نشانه تو برای من .

در پیچ وُ تابِ خاطره

باید بیایی یک شبی در پیچ وُ تابِ خاطره

در اِنزِوایِ ساکِت وُ در قابِ خوابِ خاطره

گفتم به گوشِ باد تا هَر سو رِسانَد نامِ تو

شایَد که پِیدایَت کُنم، ای شِعرِ نابِ خاطره

مِثلِ شَرابِ کُهنه‌ای مَستی به خوابَم ریختی

بیدار کُن جانِ مَرا از آن سَرابِ خاطره

وَقتی بیایی ماهِ من، شَب با سکوتَش بی اَمان

پَر می‌کِشَد چون شاپَرَک در پپچ وُ تابِ خاطره