ماجرای برپایی عزاداری در داخل حیاط از دوران کرونا شروع شد و تا حالا هم ادامه دارد. خانهای سه طبقه در خیابان شهید غیوری. آقای الواری سالهاست خانه پدری را در ایام محرم با بیرق عزا و نور قرمز آذین میکند. همسایهها میآیند. جمع ۵۰ نفری تقریبا. البته همیشه خانمهای این مجلس بیشتراند؛ گاهی ۲ برابر.
آقای دکتر، همان آقای الواری صاحبخانه است. البته دکتر که نیست، دامپزشک است، اما سالهاست همسایهها به شوخی و جدی او را آقای دکتر صدا میکنند. مداحی میکند. خوب میخواند. مراسم عزاداری بعد از نماز مغرب حوالی ساعت ۸ آغاز میشود. جمعیت خانمها نزدیک به ۳۰ نفر میرسد. مثل همه اوقات بیشتر از آقایان. کودکان و نوجوانان هم هستند. آقایان هم جمعیتشان به ۲۰ نفر نمیرسد.
مراسم با مرثیه خوانی آغاز میشود به رسم هر سال؛ با زیارت عاشورا تمام. مدیریت زمان هم دارند که بیشتر از یک ساعت طول نکشد. دیشب هم همینقدر بود. آقای دکتر مرثیه فرزندان زینب (س) را خواند. کلا وقتی صحبت از زینب (س) میشود انگار خانمها بیشتر تحت تأثیر قرار میگیرند. دیشب هم.
یکی از آقایان آن وسط دم میگیرد. شوری به پا میشود و عزاداران سینه میزنند. البته حواس عزاداران حسینی به صدای بلند و بلندگو و همسایهها هم است. بالاخره همه ما ارادتمند این خاندان و خانواده هستیم، اما شاید مریض یا بیماری در خانه همسایه باشد.
مراسم تمام شده. انگار سبک شدهایم، دلی از عزا درآوردیم. حالا زیارت عاشورا هم مثل همه این شبها باید خوانده شود. یکی دیگر از همسایهها میخواند. همسایهها نذری خود را هم به هیئت میآورند. شربت و چایی و میشکا. میشکا همان شیرینی معروف مراسمهای عزا.
پایان بخش این مراسم ساده، کوچک و کوتاه هم قرآن و مرثیهخوانی کودکان ۵ یا ۶ ساله است. آنها برای تشویق این کار هم کتابهای زیبایی هدیه میگیرند.
وقت بازگشتن به خانه است، خیلیها از چند محله آن طرفتر میآیند قبلا در همین کوچه همسایه بودند، هنوز هم هیئتی همین محلهاند، سوار بر اُتُل شخصی به منزل میروند؛ همسایهها و همجوارها هم پای پیاده و چند منزل آن طرفتر هستند، که آرام آرام میروند؛ تا مراسم فردا. به شرط حیات در حیاط خانه آقای دکتر. التماس دعا.