جایی که مرز انسانیت و حیوانیت به تار مویی رسیده است و بوی گند نطفه های بی عاطفگی و وحشی گری مشام جهانیان را میآزارد. جایی که تاریخ از ثبت وقایع اش شرمسار است و خورشید از درخشش در چنین سرزمینی شرمسار تر… جایی که خانهها و مغازه های و زندگیها در ثانیهای تاراج میشوند و بر آینده کودکان نیز به ثمن بخس چوب حراج زده میشود؛ جایی که مردمانش آرزو دارند تئوری های زمان و مکان و نسبیت در هم بیامیزند و عقربه های ساعت شتابان شوند تا این چند ثانیه، چند دقیقه، چند روز، چند هفته، چند ماه و یا چند سال باقیمانده از جنگ به طرفه العینی سپری شود؛ جایی که قصه های نیمه شب مادران، خواب بر چشمان هراس آلود هیچ کودکی جاری نمیسازد؛ جایی که رعب و وحشت، شنیده نمیشود، بلکه با تمام وجود حس میشود؛ با این همه، وجدان های خفته، انسانیت های رنگ و رو رفته، نمادهای پوشالی حقوق بشر و چهرههایی با برچسب های تقلبی انسانیت، همچنان چشمان ناپاک خود را بر جنایت های ابدی صهیونیستها بسته نگاه داشتهاند و لب به سکوت گزیدهاند. البته پا روی انصاف نگذاریم؛ اینان هر از گاهی در کنار بارانی از بمبهایی با هولوگرام ساخت خودشان، بسته های غذایی و آشامیدنی نیز بر سر مردم مظلوم غزه فرود میآوردند! در این گیر از حکام عرب هم امیدی نیست. از آنان که نام عرب بر خود نهادهاند و با مردم غزه هم کیش و همزبان و هم پوششند، انتظاری جز نامه های عاشقانه و زن بارگی و قطعنامه های بی اثر مدارید. آنها مردانگی شان را در حوالی تختهای مرصع و دیجیتال در هنگامه های زن بارگی شبانه، جا نهاده اند! کاش پدران تان، گاه هرزگی و بی بند و باری به خوابی همیشگی فرو میرفتند و تفاله های بی غیرتی و بی عفتی شان، زمین را نمیآلود. امیدی به رستن از ظلمت در این دیار نیست، چرا که چشمان مستکبران جهان به تاریکی و ناپاکی خو گرفته است. اما مردم این دیار هنوز زنده اند؛ هر چند سخت ولی هنوز نفس میکشند. راستی «محمود درویش» شاعر فلسطینی چه نیکو سروده است: اگر از غزه پرسیدند، بگو: در آن شهیدی است که شهیدی تیمارش میکند و شهیدی به تصویرش میکشد و شهیدی تشییعش میکند و شهیدی بر آن نماز میگزارد! روزی خون پاک این شهیدان دامان تان را خواهد گرفت و تقاص پس خواهید داد… یقین بدانید…