موضوع محوری این کتاب، سیر طولانیمدت تجزیه و فروپاشی امپراتوری عثمانی و نقشی است که قدرتهای بزرگ در این سیر تاریخی ایفا کردند. البتهای. ال. مکفی، نویسنده کتاب در نخستین فصل به این نکته اشاره میکند که میان مورخان، چه جدید باشند و چه قدیمی، درباره فهم و برداشت از مسئه شرق توافقی وجود ندارد و آنان حتی در گزینش اینکه کدام حادثه به این مسئه مربوط است و کدام حادثه را باید از آن جدا کرد، همنظر نیستند. به گزارش ایبنا، در بخش از کتاب چنین آمده است: «حتی اجمالیترین بررسیهای موجود هم نشان میدهد که تاریخنگارانِ مسئله شرق، هیچگاه بر سر مختصات و مشخصات دقیق و ترتیب وقایع تاریخی آن متفقالقول نبودهاند. در ۱۸۵۰ نویسنده انگلیسی ناشناسی در نشریه ادینبرو ریویو مینویسد که این مسئه در پایان جنگهای ناپلئونی کاملاً جا افتاد و نتیجه میگیرد که مسئله صرفاً این بوده که بر سر امپراتوری عثمانی که در آن زمان فرتوت و ناتوان شده بود چه خواهد آمد. ام. ای. اوبیسینی که در ۱۸۵۴ مجموعه اسنادی را به عنوان مسئله شرق در برابر غرب منتشر کرد، ظاهراً معتقد است که مسئله اصلی نزاع بر سر اداره امکان مقدس بود که بعداً به بحران بدل شد. ماکس شوبلیه، تاریخنگار فرانسوی که در ۱۸۹۹ کتاب مسئله شرق قبل از معاهده برلین را منتشر کرد، ریشه مسئله را در سده هجدهم و افول قدرت امپراتوری عثمانی در منطقه درباره سیاه دید.» مکفی برخی نظرات و دیدگاههای دیگر را نیز یکی پس از دیگری فهرست میکند و در جایی از این فهرست، به تحلیل متیو اندرسون میرسد. اندرسونی که در سال ۱۹۶۰ این بحث را پیش کشید که «مسئله در وهله اول معطوف بود به تلاش قدرتهای بزرگ در به چنگ آوردن آنچه در آینده و پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی به جا میماند، چنان که نخستین نشانههای آن را میتوان در جنگ روسیه و عثمانی در ۱۷۷۴ تا ۱۷۶۸ دید.» اما خود مکفی معتقد است آنچه در پایان برای امپراتوری عثمانی رقم خورد نه قطعی بود و نه اجتنابناپذیر. به عبارت دیگر، تقدیر محتوم دولت عثمانی سقوط نبود و مجموعهای از انتخابها و کشمکشها و بحرانهای اقتصادی و ملی و عوامل دیگر، در همنشینی با یکدیگر آن اتفاق نهایی را شکل دادند. اولویت قدرتهای بزرگی هم که با امپراتوری عثمانی مواجه بودند، نه اقتصاد بود و نه توازن قدرت و نه اهدافی از این دست. هدف، سلطه و سیطره بود. به قول ملکم یاپ «قدرتهای بزرگ میخواستند با ایشان مانند قدرتی بزرگ رفتار شود تا اقتدارشان پابرجا باقی بماند. هیچ تغییر مهمی نباید بدون جلب رضایت آنها صورت میگرفت، حتی اگر آن رضایت در پی شکستی نظامی به دست میآمد. تمامیت امپراتوری عثمانی همچون اعتباری بانکی بود که قدرتهای بزرگ میتوانستند به وقت ضرورت آن را صرف کنند. وقتی که موجودی بانک به انتها رسید، دیگر خط اعتباری سهلالوصولی در خاور نزدیک وجود نداشت؛ و این همان سرنوشتی بود که برای اتریش و روسیه در ۱۹۱۴ رقم خورد.» کتاب «مسئه شرق» کتابی ۲۲۵ صفحهای است و اگر بخش چهارم آن را که مجموعهای متنوع و بسیار جالب از اسناد است کنار بگذاریم، نویسنده، متن اصلی آن را در دوازده فصل تنظیم کرده است و در هر فصل، به دورهای از تاریخ عثمانی در مواجهه با قدرتهای بزرگ زمانه میپردازد. از جنگهای انقلابی در اروپا و دوره ناپلئون شروع میکند، بحث استقلال یونان و سپس مصر و بعد جنگ کریمه را پیش میکشد و تا جنگ اول جهانی و توافقاتی که پس از آن منعقد شد پیش میرود. دو فصل پایانی را نیز به ارزیابی حوادث و بررسی روند ضعف و زوال عثمانی و رویدادهای منتهی به سقوط این دولت اختصاص میدهد. اما نباید این نکته را از نظر دور داشت که «مسئله شرق تنها از این مسائل و مناقشات سر برنیاورد. آنچه این مسائل را به صورت یک کل واحد درآورده بود این بود که هر یک از آنها از منظر یکی از قدرتها، و گاهی همه قدرتها، سهمی در تغییر موازنه قوا، چه در اروپا و بهویژه برای بریتانیا که مسئلهای حیاتی بود چه در آسیا و چه حتی در کل جهان ایفا میکرد یا دستکم در شرف آن بود که چنین کند. بنابراین هنگامی که فرانسه در خلال جنگهای انقلابی و ناپلئونی کوشید توازن قوا را چه در اروپا و چه در آسیا برهم زند، دیگر قدرتهای بزرگ برای مهار فرانسه دست به ائتلافهای متعددی زدند.