کد خبر : 516767 تاریخ : ۱۴۰۲/۴/۶ - 16:24
آیت‌الله محقق داماد: علم نه مسلمان است و نه کافر! «قم در زمان مرحوم آیت‌الله بروجردی واقعاً قمِ آکادمیک بود. قم یک شهر کاملا تحصیلی بود، نه شهر مقدس‌بازی و مقدس‌مآبی! هیچ طلبه‌ای در شب‌های هفته در حرم حضرت معصومه (س) دیده نمی‌شد. همه طلاب می‌بایست شب‌ها مشغول مطالعه مباحثی می‌شدند که صبح فراگرفته بودند. مدرسه فیضیه، شب‌ها سکوت مطلق بود و همه طلاب مشغول تحصیل بودند. فقط شب‌های جمعه، طلاب برای زیارت به حرم مشرف می‌شدند.» این‌ها بخشی از صحبت‌های دکتر محقق داماد در گفت و گو با با خبرنگاران خبرگزاری ایسناست.

راهروهای فرهنگستان علوم، مملو از اتاق‌های کوچکِ متعددی است که در کنار درب ورودی هر یک از آنها نام یکی از چهره‌های سر شناس ایران در حوزه‌های مختلف علم و دانش، فرهنگ، سیاست، فلسفه و ... نقش بسته است.

چهره‌هایی که هریک برای ایرانی آباد و سرافراز زحمت‌ها کشیده‌اند.

مجتهد، فیلسوف، حقوقدان، عضو پیوسته و رییس گروه مطالعات اسلامی فرهنگستان علوم ایران، عضو هیات امنای فرهنگستان‌های کشور، عضو هیات امنای سازمان اسناد و کتابخانه ملی جمهوری اسلامی ایران، استاد حوزه علمیه قم، استاد بازنشسته و مدیر گروه پیشین گروه حقوق دانشگاه شهید بهشتی، تنها بخشی از یک عمر تلاش و افتخارات استادی است که تحصیل و تدریس در حوزه و دانشگاه را همزمان تجربه کرده است.

در هفتمین گفت‌وگو از مجموعه «گفت‌وگو با چهره‌ها»، برای گفتگو با آیت‌الله دکتر «سیدمصطفی محقق احمدآبادی» معروف به «محقق داماد» به فرهنگستان علوم رفتیم و با این استاد حوزه و دانشگاه به گفت‌وگو نشستیم که شرح کامل این مصاحبه تفصیلی در زیر می‌آید:

« سال ۱۳۲۴ خورشیدی در شهر قم و در یک خانواده کاملاً روحانی متولد و بزرگ شدم. پدرم، سیدمحمد محقق داماد، فقیه نامداری بود که در زمان خودش استاد شناخته‌شده‌ای بود و فُضلای جویای درس فقه و اصول، پای درس ایشان می‌نشستند. مادرم نیز دختر مرحوم آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری یزدی بود که موسس حوزه علمیه قم بودند.

زمانی که به‌دنیا آمدم، ۲۴ سال از تاسیس حوزه علمیه قم می‌گذشت. پدرم را «محقق داماد» می‌خواندند، به دلیل این‌که داماد موسس حوزه علمیه بود و از این جهت معروف به محقق داماد شده بود. پدرم فقیه بود و دو دایی‌ام نیز هر دو روحانی، فقیه و فیلسوف بودند. برادر بزرگ‌ترم که سه سال از من بزرگ‌تر بود نیز همین راه را رفته بود. تمام بیت ما، خاله‌زاده‌های من همه فقیه بودند و من در چنین خانواده‌ای متولد شدم.

به قول سعدی:

همه قبیله من عالمان دین بودند               مرا معلم عشق تو شاعری آموخت

 

تخریب مدارس جدید و فاجعه «جهل مقدس»

در آن زمان، بچه‌ها در مکتب‌خانه‌ها درس می‌خواندند و ملاباجی‌ها (پیرزنان معلم قرآن) یا پیرمردان آموزگار قرآن، نوشتن و خواندن و ... را به بچه‌ها می‌آموختند. در این مکتب‌خانه‌ها خبری از میز و صندلی نبود و ساعت درسی مشخصی هم نداشت. اما من دوره دبستان را در دبستان اسلامی گذراندم. مرحوم «حاج شیخ عباس اسلامی» در سراسر کشور، مدرسه‌های جدید تاسیس کرده بود. منظور از مدرسه‌های جدید، این بود که به شکل مکتب‌خانه نبود و میز، صندلی، تخته سیاه و ... داشت. زنگ مدرسه زده می‌شد، صف بسته می‌شد و ... این‌ها همه جدید بود.

حدود ۲۰ تا ۲۵ سال قبل از رسیدن ما به سن مدرسه، مدرسه‌های جدید عنوان تجدد داشتند و در آن زمان نقطه منفی برای مردمان متدین بود! شخصی به نام «ملاحسین رشدیه» که سبک این مدارس را از کشورهای دیگر فرا گرفته بود، این نوع مدرسه‌ها را در ایران رواج داد. اما هرجا که این مدارس را ساخته بود، مردم متدین به تحریک ملاخانه‌ها، می‌ریختند و مدارس را خراب می‌کردند!

من تاریخ این ماجرا را در یکی از کتاب‌های خود به نام «فاجعه جهل مقدس» نوشته‌ام. این مدارس را در همه شهرها مثل تبریز، مشهد، تهران، اصفهان و ... خراب می‌کردند. اما مرحوم ملاحسین خسته و مایوس نمی‌شد:

آن‌که در راه طلب خسته نگردد هرگز             پای پر آبله بادیه‌پیمای من است

از روزهایی که قم یک شهر آکادمیک بود؛ نه شهر مقدس‌بازی و مقدس‌مآبی/علم نه مسلمان است و نه کافر!

مرحوم ملاحسین رشدیه در انتهای عمرش به قم آمده بود و در پناه فقیه و مرجع تقلید شهر و مؤسس حوزه علمیه که همان جَد من بود، مدرسه‌ای تاسیس و ایشان نیز آن را تأیید کرده بود و دیگر کسی آن مدرسه را خراب نکرد.

ما این نسل را گذرانده بودیم، ولی بازهم در زمان ما دختران به مکتب‌خانه می‌رفتند و مدرسه‌های دخترانه در قم تأسیس نشده بود. مثلاً خواهر من نزد ملاباجی درس می‌خواند، اما من و برادرم به مدرسه می‌رفتیم. کتاب‌های دبستان آن روز، بسیار فاضلانه و عالمانه بود. گلستان سعدی در کتاب‌ها داشتیم که من از آن زمان، قسمت‌های زیادی از گلستان سعدی را در حفظ دارم.

بعد از کلاس ششم که خواندن و نوشتن یاد گرفته بودیم، هر کسی که به دبیرستان می‌رفت، می‌گفتند تحصیلات جدیده دارد. تحصیلات جدیده برای کسانی بود که بعد از کلاس ششم به دبیرستان می‌رفتند ولی من راه طلبگی را در پیش گرفتم. 

آن زمان این‌طور نبود که همه شناسنامه داشته باشند و البته شناسنامه گرفتن هم اجباری نبود. مرحوم پدرم برای من و برادرم شناسنامه نگرفت و می‌گفت: اگر شناسنامه بگیرم، شما را به نظام اجباری (سربازی) می‌برند. البته کسانی می‌توانستند در امتحان ششم ابتدایی شرکت کنند که شناسنامه داشته باشند و در اداره فرهنگ آن زمان (آموزش و پرورش فعلی) امتحان گرفته می‌شد. بنابراین امتحان ششم ابتدایی را از ما نگرفتند و من و برادرم نوروز ۱۳۳۶ از دبستان بیرون آمدیم.

 

ورود به حوزه علمیه و ادامه مسیر پیشینیان

از کلاس ششم که از مدرسه بیرون آمدیم، راه ما روشن بود و یک راه بیشتر وجود نداشت: «ره چنان رو که رهروان رفتند» و ما نیز راهی را رفتیم که دیگرانِ قبل از ما و پیشینیان ما رفته بودند.

***قم در زمان مرحوم آیت‌الله بروجردی واقعاً قم آکادمیک بود. قم یک شهر کاملا تحصیلی بود، نه شهر مقدس‌بازی و مقدس‌مآبی! حوزه علمیه قم زمان آیت‌الله بروجردی از لحاظ جدیت تحصیل، شرایط بسیار عجیبی داشت. مرحوم آیت‌الله بروجردی با مداخله‌های سیاسی آن زمان موافق نبود و حتی با حضور افرادی مثل «نواب صفوی» که برای فعالیت سیاسی به قم می‌آمدند موافق نبودند؛ چون فدائیان اسلام می‌آمدند و طلاب را برای مشارکت در فعالیت‌های سیاسی تحریک می‌کردند و این اقدامات داشت به (کیفیت آموزش و تحصیل) در مدرسه فیضیه و حوزه علمیه ضربه می‌زد. مرحوم آیت‌الله بروجردی معقتد بودند که طلبه باید در مدت کوتاهی بتواند تبدیل به مجتهد، حکیم و فیلسوف شود و حوزه علمیه جای فعالیت سیاسی برای طلاب نیست و وظیفه طلبه، درس خواندن است؛ برای همین اجازه حضور فدائیان اسلام را در حوزه علمیه قم ندادند.در روزهای نخستین طلبگی در قم باید استادی را انتخاب می‌کردیم که به ما درس بدهد. این کلاس‌ها شلوغ نبود مثلاً یک معلم، دو تا سه شاگرد طلبه داشت. من هم به راهنمایی برادر بزرگترم، معلمی را برای خودم انتخاب کردم و شروع به درس گرفتن کردیم.

واقعیت این است که زندگی آن‌روز ما در کمال سختی از نظر مضیقه مالی بود. ولی زندگی همه همین‌گونه بود و اکثر مردم فقیر بودند و در تمام شهر قم جز چند تاجر معروف، بقیه یا کسبه بودند یا علما و طلاب. طلاب همه مستمند و فقیر بودند و با کمال قناعت و مناعت زندگی می‌کردند. بنابراین از نداری و بی‌چیزی ناراحت نبودیم و چندان نگران این مسئله هم نبودیم؛ چون ما مستثنی نبودیم و دیگران نیز همین‌گونه بودند.

در آن دوره تحصیلی، پیش از شروع کتاب «جامع ‌المقدمات»، کتابی به نام «نصاب الصبیان» بود. من توصیه می‌کنم این کتاب را ورق بزنید و ببینید. این کتاب مربوط به قرن هفتم هجری و سروده «ابونصر فراهی» است و در حقیقت، یک دوره لغت‌نامه عربی است که در آن لغات عربی به شعر درآمده است. البته فقط لغت‌نامه نیست و بلکه یک دایره‌المعارف جامع است و همه چیز در این کتاب آمده است.

تمام اوزان عروضی را ما در این کتاب یاد می‌گرفتیم. یعنی هر بابی را با یکی از اوزان عروضی با یک وزن تمام می‌کرد و هر باب بر وزن یکی از اوزان عروضی سمرقندی بود. در آن سن و سال، بعد از چند وقت تمام این کلمه‌ها را از حفظ می‌شدیم.

در آن سال‌ها ما لغت‌های جالبی را یاد می‌گرفتیم. مثلاً چندی قبل در یکی از سخنرانی‌هایم در مورد فرهنگ، گفتم کلمه «فرهنگ» در ادبیات ما از قرن هفتم است. به دلیل این‌که ابونصر فراهی در یکی از اشعارش می‌گوید: «ذکی است زیرک ونحریر وحبر دانشمند- ادیب مر ادب‌آموز دان، ادب فرهنگ». اساتید حاضر تعجب کردند و گفتند بله چنین لغتی در ادبیات ما وجود داشته است.

ما در آن دوره همچنین در قالب شعر، تاریخ، نام زوجات پیامبر، خلفای بنی‌عباس و نام‌های قراء ... را یاد می‌گرفتیم و طلبه‌ای که این کتاب را می‌خواند، بعد از مدتی به اندازه نیاز لغت عربی بلد بود. این‌طور یاد می‌دادند و بعد از مدتی ما هم لغت، هم تاریخ، هم ادبیات، هم ابواب عروضی سمرقندی بلد بودیم.

بعد از این مرحله تازه وارد یادگیری کتاب «جامع‌المقدمات» (مجموعه‌ای از پانزده کتاب که در سال‌های ابتدایی در حوزه‌های علمیه تدریس می‌شد) می‌شدیم. اول از «امثله»، «شرح امثله»، کتاب‌های بزرگان دانش صرف و نحو شروع می‌کردیم؛ بعد که صرف را تمام می‌کردیم، نحو را شروع می‌کردیم و چند کتاب می‌خواندیم، مانند عوامل ملا محسن، هدایه، صمدیه شیخ بهایی. این کتاب‌ها را که تمام می‌کردیم، به خودمان می‌بالیدیم که جامع ‌المقدمات را تمام کردیم.

بعد از آن «سیوطی» می‌خواندیم. سیوطی مولفش جلال‌الدین سیوطی است و شرح الفیه ابن مالک است. الفیه ابن‌مالک یعنی هزاره ابن‌مالک. وی در هزار بیت، همه ادبیات صرف و نحو عربی را به شعر درآورده است. چندین شرح بر آن نوشته شده که یکی از آن ابن‌عقیل است و یکی دیگر سیوطی است که در زمان ما باید شرح جلال‌الدین سیوطی را می‌خواندیم. این که تمام می‌شد، کتاب «مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب» را می‌خواندیم. یعنی «بی‌نیازکننده هر خردمندی از هر کتاب اعرابی». این کتاب چندین باب داشت باب اول درحروف بود یعنی به ترتیب الفبا بود. مثلاً همزه در کجاها به کار می‌رود و چند جور الف داریم و الی آخر.

یادم می‌آید در دوران طلبگی چون در خانواده بودیم، همه چیز برای ما از سوی پدر و مادر فراهم بود. برای همین خیلی زود موفق شدم که این دوره را تمام کنم. ادبیات را خواندم و به «شرح لمعه» رسیدم؛ این کتاب را مردی بسیار دانا و استاد سابقه‌دار به نام «شیخ محمد تقی ستوده اراکی» درس می‌داد.

فقه و اصول و منطق را هم خواندم و بعد از آن به «رسائل و مکاسب» وسپس «کفایه» رسیدم و آن‌ها را نزد مراجع تقلید فعلی از جمله مرحوم آیت‌الله سلطانی طباطبائی و آیت‌الله سبحانی و آیت‌الله فاضل لنکرانی ، آیت‌الله نوری همدانی خواندم و به درس خارج رفتم. درس خارج دیگر کتاب مشخصی ندارد و استادها باید کتاب‌های متعددی را بخوانند و خودشان درس بدهند. این دوره همزمان با ازدواج من با دختر استادم، مرحوم میزا هاشم آملی بود. ایشان در آن سال‌ها تازه از نجف به حوزه علمیه قم آمده بودند و من در کلاس‌های درس ایشان شرکت می‌کردم.

همان‌طور که اشاره کردم، همه خانواده من فقیه بودند و جَدم نیز موسس حوزه علمیه قم بود و سطح توقعات از من بسیار بالا بود. از پدرم حساب می‌بردم و مراقب بودم ایشان ناراحت نشود و همیشه دیگران به من تذکر می‌دادند که این طور لباس نپوش، این‌طور کفش نپوش، این کار را نکن، در فلان جلسه شرکت نکن! به همین خاطر، توقع از من خیلی زیاد بود و در حوزه همه می‌گفتند: پسر آقای داماد است. هیچ‌وقت یک خنده بی‌جا یا یک کار بی‌ادبانه انجام نمی‌دادم و یک وقار خاصی بر ما مستولی بود؛ فقط هم به ملاحظه خانوادگی. از طرفی هم مشهور بودم که طلبه درسخوانی هستم. در حوزه، هر طلبه‌ای که می‌خواست ماهیانه ( کمک هزینه تحصیلی) بگیرد، امتحان می‌داد. امتحان شرح لمعه و قوانین که دادم، نمره بالا گرفتم و مرحوم آیت‌الله بروجردی در آن زمان ۱۰تومان به من جایزه داد که مبلغ کمی نبود. وقتی برای جایزه گرفتن نزد ایشان شرف‌یاب شدیم همه رتبه اولی‌ها با هم بودیم. یکی از اساتید من را معرفی کرد که فرزند فلانی است. ایشان این بیت را خواندند: «بابه اقتدی عدی فی الکرم / و من یشابه ابه فما ظلم» (این شعر در تعریف شاعر از فرزند حاتم طایی «عدی» سروده شده و به این معنی است که «عدی به پدر خویش (حاتم) اقتدا کرده است و هر کس شبیه پدر خود باشد، ستم نکرده است.» مقصود این است که کار بی‌جایی نکرده است). »

 

علاقه‌مندی به فلسفه و آشنایی با شهید بهشتی

دکتر محقق داماد در خصوص  آشنایی خود با دکتر سیدمحمد بهشتی، چنین می‌گوید:

« بخشی از درس مکاسب را نزد مرحوم آیت‌الله منتظری و بخش دیگر آن را نزد مرحوم آیت‌الله بهشتی خواندم. آیت‌الله بهشتی آن زمان دبیر و مدیر دبیرستان دین و دانش بود. به توصیه پدرم برای درس مکاسب، به حضور ایشان رفتم و به‌طور خصوصی تا زمانی که حدود سال‌های ۱۳۳۹ یا ۱۳۴۰ به تهران تبعید شدند بخش خیارات مکاسب شیخ انصاری را نزد ایشان خواندم.

در آن زمان دوست داشتم معقول (فلسفه) بخوانم. برخی طلبه‌ها فلسفه نمی‌خواندند و فقط می‌رفتند فقه و اصول می‌خواندند. اما من علاقه زیادی به فلسفه داشتم. این احساس فلسفه خواندن تحت تاثیر دایی کوچک‌ترم، دکتر مهدی حائری یزدی بود. به همین دلیل ابتدا منظومه (یکی از کتاب‌های درسی اصلی فلسفه اسلامی در حوزه علمیه) را نزد یکی از اساتید شروع کردم که استاد پس از مدتی به من گفتند تو خیلی خوب منظومه را می‌فهمی و حتی می‌توانی درس بدهی. بعد از مدتی من به مرحوم مطهری در تهران برخورد کردم و در کلاس‌های درس ایشان در مدرسه مروی شرکت کردم. نحوه تدریس ایشان مرا شیفته فلسفه کرد. »

از روزهایی که قم یک شهر آکادمیک بود؛ نه شهر مقدس‌بازی و مقدس‌مآبی/علم نه مسلمان است و نه کافر!

محقق داماد همچنین از روزهایی می‌گوید که دانشگاه رفتن حوزویان چندان مرسوم نبوده و معدود افرادی مانند دکتر بهشتی، دکتر مفتح و امام موسی‌صدر که سابقه تحصیل در دانشگاه را داشتند، طلبه‌ها را به تحصیل دانش جدید تشویق می‌کردند.

« امثال مرحوم دکتر بهشتی، دکتر مفتح و امام موسی صدر که سابقه رفتن به دانشگاه تهران و تحصیل در این دانشگاه را داشتند، می‌گفتند که باید سبک دانش جدید را به طلبه‌ها بیاموزیم. این‌ها ما را تحت تاثیر قرار داده بود که امروز، مدرک علمی، مدرک دانشگاهی است. آن زمان مدرک حوزه ارزش چندانی نداشت و فقط برای منبر رفتن و امام جماعت شدن فقط کاربرد داشت.

مرحوم دکتر بهشتی کلاس‌هایی را بعدازظهر در دبیرستان دین و دانش که خود رییس آن‌جا بودند برای طلاب جوان برگزار می‌کردند و ما طلاب جوان، علاقه‌مند یادگیری فیزیک و شیمی و زبان انگلیسی شدیم. در این زمان علاقه‌مند شرکت در امتحان‌های متفرقه شدیم و تصمیم گرفتیم مثل دکتر بهشتی و دیگران به دانشگاه هم برویم. 

سال ۱۳۴۰ بود که آیت‌الله بهشتی، من و برادرم را تشویق کرد که در امتحانات متفرقه شرکت کنیم و ایشان به ما زبان انگلیسی درس می‌داد. من و برادرم برای خودمان شناسنامه گرفتیم و به صورت متفرقه در امتحان تصدیق پایه ششم شرکت کردیم. البته برادرم دیگر درس‌های کلاسی را ادامه نداد، ولی من ادامه دادم و در ظرف سه سال، دیپلم گرفتم. بعد از دیپلم هم به تشویق دکتر بهشتی در کنکور شرکت کردم.

 

به دنبال یادگیری فلسفه در حوزه و دانشگاه

آن زمان کنکور سراسری نبود و هر دانشگاه، کنکور خاص خودش را داشت؛ دانشگاه تهران، دانشگاه شیراز و دانشگاه اصفهان. در کنکور همه دانشگاه‌ها شرکت کردم و همه دانشگاه‌ها قبول شدم و در نهایت به دانشگاه تهران آمدم. درس‌هایم را طوری تنظیم می‌کردم که بتوانم در کلاس‌های درس مرحوم مطهری در مدرسه مروی هم شرکت کنم.

یادم می‌آید که در آن زمان مرحوم علامه طباطبایی تدریس درس اسفار را پس از مرحوم بروجردی شروع کرده بودند. همزمان در کلاس‌های درس اسفار ایشان نیز شرکت می‌کردم و در رشته فلسفه در دانشگاه تهران ادامه تحصیل هم می‌دادم.

دوره تحصیلم در دانشگاه تهران تمام شد. همکلاسی‌های دیگر دانشگاه که هم‌دوره من بودند، به استخدام دولت درآمدند، ولی من این کار را نکردم. پدر همسرم (مرحوم میزا هاشم آملی) به من گفتند: تو حیف هستی. مدرک دانشگاه را که گرفته‌ای؛ در قم تدریس می‌کنی و این‌همه شاگرد داری، برای چه می‌خواهی استخدام دولت شوی؟ و خلاصه این کار را نکردم.

 

روزهای تدریس در حوزه علمیه

در قم مشغول تدریس بودم و درسی که تدریس می‌کردم بسیار آبرومند بود و شاگردان زیادی داشتم؛ به‌خصوص دروس ادبیات عرب که تدریس می‌کردم، شاگردان زیادی در کلاس حضور داشتند. ادبیات عرب را که تدریس می‌کردم، حافظه خوبی داشتم و به ادبیات فارسی هم مسلط بودم و مثال‌های متعددی از غزلیاتی از حافظ و سعدی می‌آوردم که مورد اقبال طلاب قرار می‌گرفت. درس شرح «لمعه» و «اصول فقه مظفر» را هم تدریس می‌کردم که خیلی شلوغ بود و طلاب زیادی در این کلاس‌ها شرکت می‌کردند. بعد از اینکه درس منظومه را نزد مرحوم مطهری فرا گرفتم، به این درس کاملا مسلط شدم. شروع به تدریس درس منظومه کردم و شاگردان زیادی هم داشتم. نحوه تدریس درس منظومه من کاملا به سبک مرحوم مطهری بود و همین باعث شده بود که کلاس‌های این درسم بسیار شلوغ باشد.

از روزهایی که قم یک شهر آکادمیک بود؛ نه شهر مقدس‌بازی و مقدس‌مآبی/علم نه مسلمان است و نه کافر!

مرحوم مطهری با من ارتباط خوبی پیدا کردند. ایشان را دعوت کردیم که هفته‌ای دو، سه روز به قم بیایند و در منزل ما اقامت می‌کردند. تدریس ایشان به صورت خصوصی در منزل ما آغاز شد و عده‌ای از فضلای قم هم در این کلاس‌های خصوصی شرکت می‌کردند.

 

وقتی نطفه انقلاب در منزل ما بسته شد ...

مرحوم مطهری در حوزه علمیه قم، تدریس عمومی داشتند و خیلی شلوغ می‌شد؛ اما این کار به نوعی پوشش برای این تدریس خصوصی بود. هدف مرحوم مطهری از این تدریس خصوصی، انجام کارهایی برای انقلاب بود. اتفاقاً در آن زمان از طرف ساواک چندبار احضار شدم و از من سوال شد که دلیل حضور مرحوم مطهری در منزل شما در قم چیست؟ گفتم ایشان معلم و مدرس ما هستند و فلسفه تدریس می‌کنند. دکتر سید حسین مدرسی طباطبایی که الان استاد دانشگاه پرینستون آمریکا هستند، هم‌مباحثه و هم‌درس من در این کلاس‌های خصوصی مرحوم مطهری بود. سید حسن طاهری، دکتر احمد بهشتی، مرحوم ربانی املشی از دیگر افرادی بودند که در این کلاس‌ها شرکت می‌کردند. بعدها افراد دیگری به این کلاس اضافه شدند، از جمله مدتی بعد حجت‌الاسلام محمد خاتمی (رییس دولت‌های هفتم و هشتم). 

این درس به شکل خصوصی برگزار می‌شد، اما برخی مشاوره‌های سیاسی (در مورد انقلاب) هم آنجا انجام می‌شد؛ به‌خصوص در سال ۱۳۵۵ و ۱۳۵۶، نطفه انقلاب از منزل ما و از همین جلسه‌ها شروع شد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، من همچنان در قم مشغول تدریس بودم. تا این‌که آیت‌الله بهشتی برای رییس دیوان عالی کشور و مرحوم موسوی اردبیلی هم برای دادستان کل کشور انتخاب شدند. »

 

زمانی که قم یک شهر آکادمیک بود؛ نه شهر مقدس‌بازی و مقدس مآبی

این استاد حوزه و دانشگاه، از قمِ دوران آیت‌الله بروجردی، به عنوان یک شهر آکادمیک یاد می‌کند. از نظر او در آن زمان در حوزه علمیه جدیت تحصیلی زیادی وجود داشت و به گفته او؛ آیت‌الله بروجردی وظیفه "طلبه" را در درس خواندن می‌دانست، نه فعالیت سیاسی:

« در یکی از کتاب‌هایم تحت عنوان «قم، آنگونه که من دیدم»، شرایط دوران تحصیلم در قم را تشریح کردم. قم در زمان مرحوم آیت‌الله بروجردی واقعاً قم آکادمیک بود. قم یک شهر کاملا تحصیلی بود، نه شهر مقدس‌بازی و مقدس‌مآبی! هیچ طلبه‌ای در شب‌های هفته در حرم حضرت معصومه (س) دیده نمی‌شد. همه طلاب می‌بایست شب‌ها مشغول مطالعه مباحثی می‌شدند که صبح فراگرفته بودند. مدرسه فیضیه، شب‌ها سکوت مطلق بود و همه طلاب مشغول تحصیل بودند. فقط شب‌های جمعه، طلاب برای زیارت به حرم مشرف می‌شدند. حوزه علمیه قم آن زمان در مقایسه با دانشگاه‌های دیگری که بعدها در کشورهای دیگر دیدم، اصلا قابل مقایسه نبود.

از روزهایی که قم یک شهر آکادمیک بود؛ نه شهر مقدس‌بازی و مقدس‌مآبی/علم نه مسلمان است و نه کافر!

حوزه علمیه قم زمان آیت‌الله بروجردی از لحاظ جدیت تحصیل، شرایط بسیار عجیبی داشت. طلبه درس‌خوان از معدود طلبه‌های درس‌نخوان کاملاً مشخص و متمایز بودند و همه آن‌ها را می‌شناختند. در آن مقطع نشاط درس و تحصیل بر کل فضای حوزه علمیه قم حکم‌فرما بود.

مرحوم آیت‌الله بروجردی با مداخله‌های سیاسی آن زمان موافق نبود و حتی با حضور افرادی مثل «نواب صفوی» که برای فعالیت سیاسی به قم می‌آمدند موافق نبودند؛ چون فدائیان اسلام می‌آمدند و طلاب را برای مشارکت در فعالیت‌های سیاسی تحریک می‌کردند و این اقدامات داشت به (کیفیت آموزش و تحصیل) در مدرسه فیضیه و حوزه علمیه ضربه می‌زد.

مرحوم آیت‌الله بروجردی معقتد بودند که طلبه باید در مدت کوتاهی بتواند تبدیل به مجتهد، حکیم و فیلسوف شود و حوزه علمیه جای فعالیت سیاسی برای طلاب نیست و وظیفه طلبه، درس خواندن است؛ برای همین اجازه حضور فدائیان اسلام را در حوزه علمیه قم ندادند. به هرحال طرز فکر ایشان این‌گونه بود؛ البته همان موقع بزرگانی نیز از گروه نواب صفوی حمایت می‌کردند. »

بعد از درگذشت آیت‌الله بروجردی، آغاز قیام امام خمینی (ره) و دستگیری ایشان، دروس حوزه تعطیل می‌شود و یاس و ناامیدی، جای شور و نشاط تحصیلی حوزه علمیه را می‌گیرد؛

« فروردین ۱۳۴۰ آیت الله بروجردی درگذشت و سال ۱۳۴۲ قیام امام خمینی (ره) شروع شد و ۱۵ خرداد همان سال ایشان را دستگیر کردند. درس‌ها در حوزه تعطیل شد و وقتی آن موقع به مدرسه فیضیه وارد می‌شدی، گرد قبرستان بر آنجا پاشیده بودند. طلاب در حوزه حضور نداشتند و یک سردی در کنار یأس تمام حوزه را فراگرفته بود که چه آینده‌ای در انتظار روحانیت است. چندین ماه حوزه علمیه قم تعطیل بود و وقتی دوباره فعالیت از سر گرفته شد، حوزه علمیه قم آن گرمای سابق را نداشت و آن حس یأس همچنان وجود داشت.

 

گرفتن گواهی اجتهاد و معافیت دائم از سربازی

زمانی که تحصیل در دانشگاه را به اتمام رساندم، باید به سربازی می‌رفتم. کسی که از دانشگاه فارغ‌التحصیل می‌شد، باید به سربازی می‌رفت. یک راه وجود داشت و کار ساده‌ای نبود. کسی که مجتهد بود، یعنی اجازه اجتهاد از مراجع تقلید قم و نجف داشت، می‌توانست به سربازی نرود و آن موقع بود که فهمدیم درس حوزه هم برایم بسیار مهم بوده است.

آن زمان در قم مدرس بودم و مراجع تقلید وقت در قم برای من گواهی اجتهاد صادر کردند. این گواهی اجتهاد را باید به شورای عالی فرهنگ آن زمان در تهران می‌آوردم. در این شورا، که از رییس دانشگاه تهران و چندین تن از اساتید مشهور تشکیل می‌شد؛ از من امتحان گرفتند و در نهایت مجتهد شناخته شدم و از سربازی معاف دائم شدم. »

 

باید یک محقق باشی؛ نه یک مُبلّغ!

دکتر محقق داماد در این بخش از مصاحبه به روزهایی اشاره می‌کند که به برای تحصیل در رشته حقوق بین‌الملل به بلژیک رفته بود و از نحوه مواجهه آن‌ها با یک مسلمان روحانی می‌گوید:

« بعد از پایان دوران فوق لیسانس، احساس کردم دلم می‌خواهد حقوق بین‌الملل بدانم. در ایران چیزهایی که لازم بود را یاد گرفته بودم. موفق شدم که بر اساس مدارک علمی‌ام در دانشگاه «لوون جدید»  (Louvain-la-Neuve) بلژیک ثبت‌نام کنم. دو امتحان زبان انگلیسی و زبان فرانسه از من گرفتند و سپس چند لِکچر و سخنرانی از من خواستند و ارائه دادم و موفق شدم در دانشگاه  Louvain-la-Neuve در دپارتمان حقوق بین‌الملل (international law) پذیرفته شوم. رساله دکتری من با دکتر «ورهوون» با این موضوع بود: «حقوق شهروندان غیر نظامی در دوران جنگ مسلحانه از نظر حقوقی بین‌الملل و حقوق اسلام» (Protection of Individual in Times of Amed Conflict according to International and Islamic law)؛ یک مطالعه تطبیقی انجام دادم و تِز من در آمریکا چاپ شده است.

 

در آنجا مراوده‌ای که با من (به عنوان یک مسلمان و روحانی) داشتند جالب بود. دانشگاه لوون بلژیک با "لاهه" دو ساعت فاصله داشت. در لاهه حقوق‌دان‌های ایرانی زیاد حضور داشتند، به همین دلیل من برای آن‌ها به عنوان یک حقوقدان معرفی شدم؛ نه به عنوان یک روحانی.

حتی فراموش نمی‌کنم؛ استادهای راهنما مانند برخی اساتید اینجا نبودند که یک نگاه کلی به رساله بیندازند، خط به خط آن را می‌خواندند. من در یک بخشی از رساله زبانم گرم شده بود (و جواب کسانی را داده بودم که) علیه‌اسلام صحبت می‌کردند. استاد کنارش نوشته بود: شما باید یک محقق باشید نه یک مُبلغ (you are researcher, not a preacher). بنابراین به من به عنوان یک حقوقدان نگاه می‌کردند.

نکته جالب این دوره تحصیلی من هم این بود که آن‌جا برایشان فرقی نمی‌کند که حقوقدان چه لباسی بپوشد؛ البته که من آن‌جا با عمامه نمی‌رفتم، ولی برای آن‌ها فرقی هم نمی‌کرد.

در حوزه مباحث اسلامی مطالعه می‌کردم و اتفاقاً آن‌ها خوششان می‌آمد و برایشان جالب بود. حتی بعد از حمله صدام به کویت قرار شده بود از عراق خسارت بگیرند و این به دپارتمانی که من در آن درس خوانده بودم، ارجاع داده شده بود. استادم به من گفت که ما به چند متخصص علوم اسلامی که آشنا با موازین اسلامی باشند نیاز داریم.

حقوق اسلامی آنگونه که من در مقالاتم عرضه کردم، یک نظام است و حقوق اسلامی را به عنوان یک نظام معتبر حقوقی عرصه کرده بودم و آن‌ها نیز بدشان نمی‌آمد که کسی در دانشگاه آن‌ها چنین حرف‌هایی بزند. »

 

مسائل علوم انسانی، پس از قرن‌ها هنوز حل نشده‌اند

این فیلسوف و حقوقدان به اهمیت علوم حوزوی و پیچیدگی این علوم اشاره می‌کند. او پیچیدگی این علوم را ناشی از پیچیدگی انسان می‌داند و از نظر او سوالات علوم انسانی هنوز، پس از قرن‌ها به پاسخ نرسیده است. این مجتهد و استاد برجسته دانشگاه در مورد اهمیت علوم انسانی  و تفاوت این علوم با علوم تجربی یا Science می‌گوید:

***بعد از تشکیل جمهوری اسلامی، مناصب زیادی را هم‌لباس‌های من گرفتند. روحانیت این مناصب را گرفت ولی باید تصدیق و اعتراف کنیم که عده زیادی از متصدیان مُلبس به این لباس در کار خود موفق نبودند. عدم موفقیت این قشر به نظر من به ضرر اسلام تمام شد و یک حالت گله‌مندی از اسلام ایجاد شد. درحالی که اگر موفق می‌شدیم توسعه را در کنار دین به درستی پیاده کنیم، شاید هیچ‌وقت چنین حالتی برای این نسل پیش نمی‌آمد.

« از زمانی که با مرحوم مطهری مأنوس شدم، نگاه من به علوم حوزوی بسیار عوض شد و متوجه شدم که این علوم بسیار مهم هستند. در حوزه باید ادبیات عرب، علوم قرآنی، تفسیر، فلسفه، فقه و کلام بدانی. این چیزها برای من خیلی ارزشمند شد.

شما {گروه ایسنا} با اساتید رشته‌های مختلف صحبت کرده‌اید. با اساتید رشته‌های تجربی گفتگو کرده‌اید؛ یعنی اساتیدی که در science متخصص هستند؛ فیزیکدان، شیمیدان، ریاضیدان، متخصصان مهندسی گفت وگو کرده‌اید. تجربه این ۷۸ سال زندگی‌ به من نشان می‌دهد که این علوم آخرش به تکنولوژی می‌رسد و بشر، اینگونه مسائل را طوری حل کرده که تکنولوژی در حال حاضر به چنان شتابی رسیده است که نمی‌شود جلوی این شتاب را گرفت.

اما دانش الهیات به‌رغم سابقه چندین قرنه، هنوز اندر خم یک کوچه است! پیچیده‌ترین دانش‌ها، دانش علوم انسانی است و در میان علوم انسانی، دانش الهیات از همه پیچیده‌تر است. چرا؟ زیرا این دانش به پیچیدگی خود انسان است. انسان موجود بسیار پیچیده‌ای است، به عدد هر انسان، جهانی وجود دارد. جهان شما غیر از جهان دوست شما و جهان شما غیر از جهان من است.

به دلیل پیچیدگی انسان، علوم انسانی هم پیچیده هستند و در میان این علوم، دانش الهیات بسیار پیچیده است. به نظرم همان سوال‌هایی که پیش از میلاد مسیح در یونان باستان برای سقراط و افلاطون و ارسطو مطرح بوده، همان سوال‌ها هنوز حل نشده است. به من بگوئید شما مجبورید یا مختار؟ جبر و اختیار حل شده است؟ خیر. اراده بشر حل شده است؟ خیر. ذهن بشر حل شده است؟ خیر. 

مسائل فسلفی هنوز اندر خم یک کوچه است. این‌همه کتاب نوشته شده است. چقدر مکتب‌های مختلف ایجاد شده‌اند، اما مسائل هنوز حل نشده‌اند. اما تکنولوژی روز به روز توسعه پیدا می‌کند؛ علم پزشکی هر روز پیشرفت می‌کند. پزشکی الان کجا و پزشکی زمان بوعلی سینا کجا؟ »

 

ناآشنایی با الهیات به جهل دینی می‌انجامد

محقق داماد معتقد است که ناآشنایی با الهیات به جهل دینی می‌انجامد و فهم نادرست دین «بن‌لادن‌»ها و «ابوبکر بغدادی‌»ها را به‌وجود می‌آورد که به نام دین خونریزی می‌کنند. به عقیده او باید مدرسه‌های الهیات روز به روز متخصصان بیشتری تربیت کنند و افرادی که در رسانه‌های جمعی از دین صحبت می‌کنند، ترویج جهل نکنند.

« ممکن است سوال کنید این‌ها چه اثری دارد و چه مشکلی را از جامعه حل می‌کند؟ جواب این است که اگر ابوبکر بغدادی درست الهیات خوانده بود، هرگز مرتکب چنین جنایاتی نمی‌شد و اگر مردمی که به دنبالش راه افتادند الهیات را خوب می‌دانستند تسلیم بی چون و چرای او نمی‌شدند.

اگر طالبان درست الهیات خوانده بودند، این‌گونه حق را پایمال نمی‌کرد.

می‌بینید یک آدم دُگم که فهم درستی از دین ندارد، چه بلایی بر سر مردم می آورد. چقدر خونریزی در منطقه خاورمیانه در سایه نفهمیدن درست دین اتفاق افتاد. به نام دین این کارها صورت گرفت و اینها ناشی از ضعف الهیات است. اگر دانش الهیات در خاورمیانه خوب پیشرفت کرده بود، امثال ابوبکر بغدادی، ملاعمر و بن‌لادن‌ها به‌وجود نمی‌آمدند. هر روز یک فرقه به‌وجود می‌آید. اگر مردم دانش الهیات داشتند، هرگز مرید چنین افرادی نمی‌شدند. این‌همه فرقه‌ها که در کشور خودمان به‌ وجود آمد و موجب انحراف جوان و پیر شد، ناشی از نادانی الهیات است.

از روزهایی که قم یک شهر آکادمیک بود؛ نه شهر مقدس‌بازی و مقدس‌مآبی/علم نه مسلمان است و نه کافر!

تجربه من این است که باز هم باید مدرسه‌های الهیات با اساتید برجسته فرهیخته شروع به فعالیت کنند و طلاب با انگیزه و با استعداد را آموزش دهند و متخصص الهیات روز به روز در کشور بیشتر شود. انتظار آن است که اگر کسی تریبونی به دست می‌آورد و به خود اجازه می‌دهد که در یک رسانه جمعی از دین سخن بگوید، باید از یک سابقه تحصیلاتی بسیار بالایی برخوردار باشد و به جای تزریق معرفت، ترویج جهل نکند.

یک متخصص الهیات باید ادبیات عرب را خوب بداند، زبان قرآن را متخصص بشود، و بعد هم اگر بتواند با زبان‌های بین‌المللی آشنا شود. معارف اهل بیت (سلام الله علیها) الان هم غریب است. معارف اهل بیت هنوز هم مظلوم هستند و به درستی شناخته نشده است و خرافات بیشتر از معارف اصیل مطرح می‌شود. الان برخی بر کرسی خطابه تکیه می‌زنند که فقط چند تا خواب در خصوص اهل بیت (س) مطرح می‌کنند؛ آیا این‌ها معارف اهل بیت است؟ »

 

گذر از جهل مقدس تا دین‌داری بامعرفت

این استاد حوزه و دانشگاه اعتقاد دارد که غرب وضعیت فعلی ما در خاورمیانه را پیش‌تر در قرون وسطی تجربه کرده بود او در پاسخ به سوال ایسنا در مورد این‌که چه شد که غرب توانست از تندروی‌ها گذر کند؟ گفت:

« غرب این تجربه‌ای که ما الان در خاورمیانه آن را تجربه می‌کنیم، در قرون وسطی تجربه کرده بود و واقعاً کلیسای خرافی را پشت سر گذاشته است. کتاب «جهل مقدس» را بخوانید. این کلمه جهل مقدس را از «جوردانو برانو» گرته گرفته‌ام. جوردانو برانو را می‌خواستند به جرم روشنگری آتش بزنند و بسوزانند، او را به چوب بسته بودند تا آتش بزنند. یک پیرزن عصازنان آمد و گفت من تکه‌ای چوب آورده‌ام تا در سوزاندن این ملحد شریک باشم. اینجا بود که برانو گفت: «نفرین بر این جهل مقدس!» در کتاب جهل مقدس نوشته‌ام که چه جنایت‌هایی در قرون وسطی به نام دین و مسیحیت انجام شد. کلیسا قدرت می‌خواست و برای توجیه قدرت خود به این خرافات متوسل می‌شد.

از روزهایی که قم یک شهر آکادمیک بود؛ نه شهر مقدس‌بازی و مقدس‌مآبی/علم نه مسلمان است و نه کافر!

غرب این دوره را پشت سر گذاشته است. از آن به بعد هم در مدارس الهیات به نحو جدید، تحقیق را آزاد کردند، آزادانه تحقیق کردند و دخالت کلیسای خرافاتی را از قدرت جدا کردند. در برخی جوامع توانستند کاری کنند که اگر مردم دین‌دار هستند، از روی معرفت دین‌دار باشند و اگر بی‌دین هستند، از روی معرفت بی‌دین باشند. چون بی‌دین شدن متوقف بر معرفت دین است. در جوامع اسلامی نیز باید این کار صورت بگیرد و دین‌دار از روی معرفت، دین‌دار باشد و بی‌دین از روی معرفت، بی‌دین شود. نمی‌گویم که مردم بی‌دین شوند، اما مردم باید بفهمند که دین چیست و دلیل آن را از روی معرفت درک کند و از روی نادانی و تقلید از فلان فرد یا فلان برنامه، یا فلان رسانه بی‌دین نشوند. چون من مطئنم که چنانچه افراد تحت تربیت مربی‌های کامل، معرفت دینی حاصل کنند هدایت الهی شامل آنان می‌شود. این است معنای آیه شریفه والذین جاهداوا فینا لنهدینهم سبلنا. »

 

مردم به جای آن‌که از هم‌لباسانِ من گله‌مند شوند، از اصل دین گله‌مند شده‌اند

از نظر رییس گروه مطالعات اسلامی فرهنگستان علوم ایران، عدم موفقیت عده زیادی از روحانیان بعد از تاسیس جمهوری اسلامی به ضرر اسلام تمام شده است و مردم از اصل دین گله‌مند شده‌اند ولی در حقیقت این‌ها آثار بد دین نیست و نباید کردار بد افراد، مردم را از خدا دور کند.

« واقعیت این است که بعد از تشکیل جمهوری اسلامی، مناصب زیادی را هم‌لباس‌های من گرفتند. روحانیت این مناصب را گرفت ولی باید تصدیق و اعتراف کنیم که عده زیادی از متصدیان مُلبس به این لباس در کار خود موفق نبودند. عدم موفقیت این قشر به نظر من به ضرر اسلام تمام شد و یک حالت گله‌مندی از اسلام ایجاد شد. به جای اینکه از شخص من و هم‌لباس‌های من گله‌مند شوند، یک اشتباه کردند و بدون معرفت، از اصل دین گله‌مند شدند.

یک علت دیگر هم این است که روحانیت می‌گفت این حرفی که من می‌زنم حرف خداست، این‌طور رفتار می‌کنم، حرف خداست و حرف دین است. مردمی که دچار فقر بودند، یک جمع و تفریق کردند و نتیجه گرفتند که پس دین برای من فقر خواسته است؛ دین برای ما عدم توسعه خواسته است. پس دین برای ما توسعه نمی‌آورد و از این جهت از دین اسلام، گله‌مند شدند. درحالی که اگر موفق می‌شدیم توسعه را در کنار دین پیاده می‌کردیم، شاید هیچ‌وقت چنین حالتی برای این نسل پیش نمی‌آمد؛ البته این استدلال اشتباه است. دین باعث فقر نشده است؛ من (با رفتار و عملکرد اشتباهم) باعث این مسائل شده‌ام، نه دین اسلام ناب محمدی (ص).

امروز اگر خدای ناکرده در دانشگاه به نام دین، استاد را بیرون کنند؛ به نام دین، دانشجو را اخراج کنند؛ به نام دین، افراد بی‌سوادی را به نام استاد بر آن‌ها تحمیل کنند، نگاه نسل جوان به دین چه خواهد شد؟ من انتظارم از عزیزانم آن است که باید اهل تحلیل و تامل باشید. اینها آثار بد دین نیست؛ کردار بد افراد، شما را از خدا دور نکند. 

جوانان به نوعی با دین قهر کرده‌اند؛ البته شاید برخی با نظر من مخالف باشند، بگویند اینطور نیست و هیچکس از دین زده نشده و به دلائلی هم متمسک شوند. نظر آنان هم محترم است؛ می‌توان با یک تحقیق میدانی به داوری نشست. اگر هرکس کار خود را بکند نه کاری که متخصص نیست به یقین بهتر و منتج‌تر خواهد بود. »

 

چندان موافق اسلامی شدن علوم انسانی نیستم

سال‌هاست که علوم انسانی در ایران وضعیت مناسبی ندارد. برخی متخصصان، ناکارآمدی علوم انسانی را ناشی از وارداتی بودن این علم یا علوم انسانی غیربومی می‌دانند و برخی دیگر معتقدند که علوم انسانی در ایران اجازه رشد و بالندگی نیافته است. در این بین نگاه مهندسی در کشور غالب شده و بیشتر تصمیم‌گیران در کشور به‌ویژه در حوزه علوم و فناوری، مهندسان بوده‌اند. محقق داماد در مورد این موضوع می‌گوید:

« در حوزه علوم انسانی مقام معظم رهبری اشاره کردند که نظرات مختلفی در این زمینه وجود دارد. من خودم از جمله کسانی هستم که معتقدم رشته‌های مختلف علوم انسانی اکثراً جزو علوم به معنای خاص یا Science است. روانشناسی علم است؛ جامعه شناسی علم است و روش علمی می‌خواهد. علم نه مسلمان است و نه کافر. شیمی نه مسلمان است و نه کافر. مثلاً این‌که فرمول شیمیایی آب از ترکیب H۲O حاصل می‌شود،  به این معنی که هر یک از مولکول‌های آن حاوی یک اکسیژن و دو اتم هیدروژن است؛ نه مسلمان است و نه کافر! این علم است و ربطی به اسلام و کفر ندارد.

از روزهایی که قم یک شهر آکادمیک بود؛ نه شهر مقدس‌بازی و مقدس‌مآبی/علم نه مسلمان است و نه کافر!

به هرحال من چندان موافق اسلامی شدن علوم انسانی نیستم؛ چرا؟ چون علم از مقوله هستی است و دین از مقوله بایستی است. هستی و بایستی دو مقوله متفاوت هستند. منظورم این است که برای تعلیم آن (علم) باید از روش علمی بهره گرفت و نه روش فلسفی. البته گاهی در برخی رشته‌ها بی‌تردید مباحث فلسفی نیز مطرح می‌شود؛ مثلاً استاد باید در روانشناسی از مباحث علم‌النفس ابن‌سینا بهره بگیرد.

حتی من در مورد اقتصاد اسلامی هم منتقد هستم. پسوند اسلامی برای اقتصاد غلط است. آنچه که در فقه داریم، حقوق بازرگانی است نه اقتصاد. مکاسب شیخ انصاری حقوق بیزنس است که غیر از اکونومی(economy) است. economy یعنی چه فرمولی تورم را پایین می‌آورد و این در فقه ما وجود ندارد. این‌ها فکر می‌کنند مکاسب شیخ انصاری اقتصاد است، درحالی که مکاسب شیخ، حقوق بازرگانی است.

 

کاندیدای ریاست جمهوری باید کلیات علم اقتصاد را بلد باشد

این استاد حوزه و دانشگاه به اهمیت توجه به تخصص‌گرایی اشاره می‌کند و معتقد است هر فردی باید در جایگاه تخصصی خود قرار بگیرد:

« علم مدیریت هم یک علم است. ما کمبود مدیر داریم. حتی معتقدم رییس بیمارستان هم نباید طبیب باشد، بلکه باید یک مدیر بیمارستانی برای این سمت انتخاب شود. در علم سیاست هم همین‌طور است.

در بسیاری ممالک وقتی می‌خواهند کسی را برای کاندیداتوری ریاست جمهوری انتخاب کنند، می‌گویند باید چند مکتب اقتصادی را مطالعه کرده باشد و خودش طرفدار یک مکتب باشد و با استدلال، آن را اثبات کند. کسی که می‌خواهد رییس جمهور شود، فردا باید یک نفر را به عنوان رییس بانک مرکزی انتخاب کند؛ اگر لااقل کلیات علم اقتصاد بلد نباشد، چه می‌داند که بانک مرکزی یعنی چه؟ باید بداند پول یعنی چه؟ و ماهیت حقوقی پول چیست؟

ما در تاریخ معاصر ایران فردی به نام «فروغی ذکاءالملک» را داریم که هم فیلسوف، هم ادیب و هم سیاستمدار بود. این فرد این مطالب را مطالعه می‌کرد و یاد می‌گرفت. »

با وجود اهمیت علوم انسانی، افراد زیادی علاقه‌مند به علوم انسانی نیستند و حتی در گذشته عنوان می‌شد که رشته علوم انسانی برای دانش‌آموزان ضعیف‌تر است. در حالی که بسیاری از مشکلات کشور را با تکیه بر تخصص دانش‌آموختگان برجسته علوم انسانی می‌توان حل کرد. حال؛ چگونه باید جوانانی که امروز دغدغه شغل و درآمد دارند را به علوم انسانی علاقه‌مند کنیم؟

« متاسفانه از زمان قبل انقلاب، از روزی که تمام این پست‌ها را به مهندسان و پزشکان دادند، ضعیف‌ترین استعدادها به علوم انسانی رفتند. چون می‌دانستند که در آخر باید دبیر دبیرستان شوند و کاری دیگری به آن‌ها نمی‌دهند.

این وضعیت برای علوم پایه هم ایجاد شده است. علت همین است؛ به‌قول حکیمان عدل؛ وضع شی اندر موضعش است. عدالت این است که هرچیزی جای خودش قرار بگیرد. »

 

حمله واتیکان به اسلام را مودبانه جواب دادم

رییس گروه مطالعات اسلامی فرهنگستان علوم ایران در سال‌های گذشته، چند مرتبه با پاپ دیدار داشته است. او همچنین در سال ۱۴۰۰ به کنفرانسی در مورد موضع ادیان نسبت به تغییر اقلیم دعوت شده است. او به چرایی این دیدارها و نحوه آشنایی با پاپ و برخورد پاپ با خود اشاره کرد و گفت:

« من از سال ۱۳۶۵  شروع به شرکت در کنفرانس‌های بین‌المللی دیالوگ بین ادیان کردم. زمانی که حجت الاسلام خاتمی وزیر ارشاد بود، از من دعوت کرد تا در جلسه‌ای در آتن در مورد گفتگو میان اسلام و مسیحیت شرکت کنم. من از زمانی که در آن کنفرانس شرکت کردم، علاقه‌مند به اینطور جلسات شدم و از آن زمان تا کنون کماکان سالی چند جلسه دعوت می‌شوم و یکی از آن‌ها را شرکت می‌کنم.

من با پاپ قبلی آشنایی داشتم و آشنایی من با واتیکان به واسطه پاپ قبلی بود. ایشان یک‌بار یک حمله‌ای به اسلام کرد و گفت اسلام با شمشیر جلو رفته است و حمله خیلی تندی کرد. من یک نامه مفصل و البته مؤدبانه‌ای به ایشان نوشتم و گفتم این همه فلاسفه و حکما که از میان مسیحیان علاقه‌مند به اسلام شدند و مسلمان شدند، آیا با جنگ مسلمان شدند؟ و اسامی افراد مختلف را بردم تا به "کُربن" (Henry Corbin) رسیدم و گفتم خودم در برخی جلسات گفتگوهای "کُربن" با «علامه طباطبایی» حضور داشتم. به زودی این مقاله را به صورت کتاب چاپ می‌کنم و اسم آن را «راز دلربایی اسلام» گذاشتم.

از روزهایی که قم یک شهر آکادمیک بود؛ نه شهر مقدس‌بازی و مقدس‌مآبی/علم نه مسلمان است و نه کافر!

این بزرگوار وقتی این نامه را خوانده بود، مشاور خود را در امور خاورمیانه به تهران فرستاد و به فرهنگستان علوم آمد و پیش من آمد و گفت جناب پاپ از شما تشکر کرده است. البته مکتوب چیزی ننوشت و شخصی فرستاد و گفت که "پدر مقدس" گفته من از نامه ایشان تحت تاثیر قرار گرفتم و تصمیم دارم مطالعه بیشتری در مورد اسلام کنم.

چند وقت بعد کنفرانسی در واتیکان با نام «سینود» برگزار شد. در این کنفرانس تمام اسقف‌ها و کشیش‌هایی که در منطقه خاورمیانه هستند، دعوت شده بودند. این کنفرانس هر چند سال یک بار تشکیل می‌شود. پاپ، من را برای سخنرانی در مورد گفتگوی بین ادیان دعوت کرد و من یک سخنرانی بسیار مهربانانه و دوستانه انجام دادم که ما همه انسانیم و برادریم و همه یک‌دین داریم و پدرمان ابراهیم است. پاپ در سخنرانی من شرکت کرد و به من اظهار محبت و ادب کرد و من را به اتاق خصوصی خود دعوت کرد.

دوران ایشان تمام شد و "پاپ فرانسیس" روی کار آمد. پاپ فرانسیس ۸ نفر را از سراسر دنیا برای موضوع تغییر اقلیم دعوت کرد. چون می‌دانست که من در مورد ادیان و محیط زیست کار کرده‌ام و کتابی با عنوان الهیات محیط زیست یا Ecotheology نوشته‌ام. کتاب من را ایشان خوانده بود و من را به عنوان یکی از آن ۸ نفر درباره موضع ادیان نسبت به تغییر اقلیم دعوت کرد. بنده، رهبر بوداییان، شیخ الازهر و …. هشت نفر بودیم و من را به عنوان یک نفر از مذهب تَشیع دعوت کردند. چندین جلسه تشکیل شد و در جلسه آخر یک سخنرانی بزرگ شد و یک بیانیه‌ای را امضا کردیم که پاپ به سران کشورها بدهد. »

 

وضعیت موجود تقصیر امثال ماست!

دکتر محقق داماد در حوزه محیط زیست نیز دیدگاه‌ها و نظرات بسیار جالبی دارد. وی در مورد نحوه مواجهه دین با مسائل و مشکلات محیط‌زیستی معتقد است که دین ظرفیتی دارد که از آن در حفظ محیط زیست استفاده نشده است.

« عده‌ای خیال می‌کنند که مشکلات کشور به دلیل فقه است و فقه باعث بدبختی کشور است. بنده معتقدم که اصلاً اینطور نیست و عدم عمل به فقه باعث این مشکلات شده است.

این وضعیت تقصیر امثال ماست. اگر می‌گفتنیم که تراکم‌فروشی حرام است، شهرداری دیگر این کار را نمی‌کرد. حق افراد را پامال می‌کنند وقتی مجوز چند طبقه اضافه را می‌دهند. این اتفاق از کی شروع شد؟ هوای من و شما را می‌فروشند؛ این کار حرام است. هوای شهر حق عموم مردم است به نظرمن تمامی مسئولین شهرداری که مرتکب این محرمات الهی شده اند بایستی روزی در محاکم شرعی محاکمه شوند.

در مورد جنگل‌ها… این‌ها همه احکام شرعی دارد. درمورد معادن همینطور. این‌طور نفت فروختن‌ها و اینجور انفال را از بین بردن؛ تمام این‌ها احکام شرعی خود را دارد. به نظر من یکی از جاهایی که دین می‌تواند کمک کند، حلال و حرامی است که در زمینه محیط زیست گفته است، درمورد انرژی گفته است، در مورد آب گفته است. مصرف مسرفانه آب حرام است هرچند برای وضو باشد!

اگر ما توجه داشتیم که وقتی می‌خواهیم وضو بگیریم، اگر شیر را باز بگذاریم و آب هدر رود، عمل حرامی مرتکب شده‌ایم و از نظر حکم وضعی در قبال عموم ملت ضامن هستیم هرگز این همه آب هدر نمی‌رفت. به نظر من دین ظرفیتی دارد که از آن در حفظ محیط زیست استفاده نشده است. »

 

عده‌ای تصور می‌کنند که شریعت مهمتر از اخلاق است در صورتی که اشتباه می‌کنند

چند سالی است دانشگاه‌های ما درگیر معضلی به نام بی‌اخلاقی‌های علمی و پژوهشی شده‌اند، این استاد حوزه و دانشگاه در مورد نحوه ترویج اخلاق علمی در دانشگاه‌ها، معتقد است که ما باید نگاهمان به اخلاق را عوض کنیم، اخلاق در مقابل دین نیست و باید به سمت اخلاق برگردیم:

« به نظر من نگاه ما به دین و رابطه‌اش با اخلاق باید تغییر کند. الان عده‌ای تصور می‌کنند که اخلاق چیز مهمی نیست و آن‌چه که نیاز است، شریعت است. در حالی که هدف از شریعت، اخلاق است. چون پیغمبر فرمود «بعثت لأتمم مکارم الأخلاق» و عظمت پیامبر (ص) در قرآن خلق عظیم است. باید بدانیم آن‌چیزی که با آن می‌توان به بهشت رفت، اخلاق است و با صرف عمل به شریعت و مرتکب شدن اعمال خلاف اخلاق، کسی به بهشت نمی‌رود.

از روزهایی که قم یک شهر آکادمیک بود؛ نه شهر مقدس‌بازی و مقدس‌مآبی/علم نه مسلمان است و نه کافر!

تنها راهی که ما داریم این است که نگاهمان را به اخلاق عوض کنیم. اخلاق یک دُکان در مقابل دین نیست و تمام شریعت باید در چارچوب اخلاق تفسیر شود. راه‌حل این است و باید (به سمت اخلاق) برگردیم. بنده یک کتاب الان در دست تالیف دارم و در آن همین کار را کرده‌ام که باید همه چیز را در چارچوب اخلاق بدانیم.

البته فرق اخلاق دینی و اخلاق سکولار زیاد است. من معتقدم که اگر من اخلاقی عمل کنم، به اصطلاح قرآن مجید«محسن» خواهم بود و خدا به منِ محسن جزا می‌دهد. اما سکولار این عقیده را ندارد و می‌گوید بشریت، انسانیت و …اما من می‌گویم خدا از من خواسته و خداوند اجر می‌دهد. در سوره مبارکه «الشَّمْس»، وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها، دل انسان می‌گوید این کار بد است و این کار خوب است. به طور مثال، همه می‌دانیم که حکم شریعت در خصوص احکام ازدواج مجدد برای مردان چیست اما به راستی در اینجا جایگاه اخلاق کجاست؟ خانمی که به عنوان همسر یک مرد، جوانی خود را با او بوده و فقر و نداری را با آن مرد تحمل کرده و حالا زمانی که مثلا آن مرد پول‌دار شده و می‌خواهد زن خود را طلاق بدهد و او را بی‌سرپرست رها کند؟! خوب شاید در اینجا شریعت دست مردان را باز بگذارد اما بر اساس اخلاق که همیشه نیز دین اسلام بر آن تاکید داشته این کار خلاف انسانیت است و غضب الهی را به همراه دارد. »

 

گفت‌وگو از خبرنگاران ایسنا: سیده سعدانه طباطبایی‌نیا، معصومه سوهانی و صادق کرمیان