نویسنده و منتقد: عمران دسترس
کتاب «جهان اسپینوزا» نوشته ژیل دلوز یک تعهد بزرگ به اسپینوزا است. نه به این دلیل که لزوماً چالشبرانگیزتر از آثار دیگر دلوز یا در واقع اسپینوزا است، بلکه به این دلیل که وقتی این کتاب خوانده میشود، پیچوخم یا معمای تقریباً بینهایتی را تشکیل میدهد که ممکن است خودمان را در آن در حال تعقیب و گریز ببینیم؛ مانند مسیرهای بیپایان و راههای نرفته، تعاریف، مکتبها، نتیجهها و مفاهیم. بخش میانی این کتاب فلسفی، در حقیقت جستجویی است که به نظر میرسد خود جهان را در برمیگیرد. بااینحال، کاری که این کتاب بهخوبی انجام میدهد ما را در مسیرهای عجیب، شگفتانگیز و درعینحال کاملاً روشنی در اندیشه اسپینوزا میبرد. دلوز موفق میشود ما را به جهات خاصی سوق دهد، یعنی در امتداد خطوط خاصی که ممکن است بسیاری از آنها برای ما ناشناخته باشد. نویسنده عشق عمیقی به اسپینوزا دارد که این نوع عشق بهمثابه یک پیوند خالص دوستی است. یک نوع عشق که فقط در ذهن آنهایی که با «وضعیت عقل» اسپینوزایی زندگی کردهاند، سیر میکند. عشقی که ممکن است باعث شود هر یک از ما ناگهان متوجه شویم که آنها اسپینوزیست هستند. عشقی ناب که با گیر افتادن در وسط اسپینوزا احساس و تجربه میشود. دلوز، اسپینوزا را بهعنوان یک رهاییبخش و یک راز زدا توصیف میکند. اخلاق اسپینوزا اصلاً یک اخلاق نیست. این یک سیستم درونی مبتنی بر ظرفیتهای عاطفی است. وقتی کسی به این شکل زندگی میکند، همهچیز را میتوان بهعنوان یک غذا یا یک سم در نظر گرفت: آیا چیزی که با آن مواجه میشوم رابطه من را از بین میبرد؟ (حالت من را ضعیف میکند، انرژی مرا به واکنش مشغول میکند؟) یا با من وارد ترکیب میشود؟ (داشتن). یک رابطه داخلی مشترک که بهموجب آن اجسام موردنظر باهم ترکیب میشوند و یک کل یا بدن یا فرد قویتری را تشکیل میدهند. در این پرتو، اسپینوزیست به یک آزمایشگر تبدیل میشود: ما از قبل نمیدانیم که چه تأثیراتی داریم، یا چه بدنی ممکن است به ما قدرت دهد و در چه ترکیبی. در اینجا ما فقط باید یک توجه آرام و شگفتانگیز کودکانه به همراه ذهنی آزمایشگر داشته باشیم. برای من جالب بود بدانم که چگونه تعدادی از منابع نظریه اسپینوزا در مورد ذهن یا بهطور دقیقتر آگاهی را تا حدودی ناقص قلمداد میکردند. آنها تأکید داشتند که اسپینوزا برای تکمیل آگاهی تقریباً به مفهوم دیگری نیاز دارد؛ اما این دقیقاً همانجایی است که دلوز با مفهوم خود از «ناخودآگاه اسپینوزا»، سر صحبت را در این کتاب باز میکند. ازنظر دلوز، پیرو موازی گرایی معروفِ اسپینوزا، ناخودآگاه یک فکر ژرف برای ما کشف میکند. «ما نمیدانیم که یک بدن چهکاری میتواند انجام دهد.» برای تمام اعضای بدن که از آنها بیخبریم، بهطور همزمان یا بهتر است بگوییم بهطور موازی، تصوری از آن قسمت در فکر (و در ذهن ما) وجود دارد، بهعنوان ایده بدن که ما نیز از آن بیاطلاعیم. دقیقاً ایدههای این بخشها است که ذهن ما را تشکیل میدهند، اما از آنها بیخبریم. به زبانی دیگر این ناخودآگاه است که ذهن را تشکیل میدهد. هر چیزی که در بدن اتفاق میافتد لزوماً باید توسط ذهن درک شود، درحالیکه ذهن انسان نمیداند. ذهن انسان شناخت کافی از اجزای تشکیلدهنده بدن انسان ندارد. حال چگونه این تنش ظاهری را آشتی دهیم؟ دلوز به ما میگوید که ما باید این ایده را که هستیم (ذهن بهعنوان ایده بدن) از ایدههای آنچه داریم متمایز کنیم. ازنظر دلوز تنها ایدههایی که تحت شرایط طبیعی در ادراک خود داریم، شامل ایدههایی میشوند که نمایانگر اتفاقاتی هستند که برای بدن ما میافتد. دلوز در بخش دیگری از کتاب میگوید: «ما در شرایطی هستیم که فقط آنچه را که برای بدنمان اتفاق میافتد، برای ذهنمان نیز میپذیریم.» یا بهعبارتیدیگر ما بدن را بهعنوان الگوی آزمایشی در نظر میگیریم تا بتوانیم بهطور موازی قدرتهای ذهن خود را در کنار آن کشف کنیم. در خلال کتاب به نقل از دلوز، اسپینوزا قرار است به این سؤال فوقالعاده نیز پاسخ دهد: «با توجه به اینکه شرایط طبیعی ادراک ما را محکومبه داشتن ایدههای ناکافی میکند، چگونه میتوانیم ایدههای کافی را شکل دهیم و به چه ترتیبی؟» پاسخ در مفاهیم رایج است؛ یعنی وقتی چیزی ما را تحت تأثیر قرار میدهد، یا با ما وارد ترکیب میشود، ما را تقویت میکند و قدرت میبخشد، این فقط میتواند به دلیل یک رابطه مشترک خاص در هر دو بدن باشد. یک رابطه مشخص بین هر دو بدن مشترک وجود دارد که به آن دو اجازه میدهد تا یکدیگر را در بدن قویتری تشکیل دهند. اینجا توافقی وجود دارد که اگر یک شی مسطح را روی یک میز صاف قرار دهیم، به دلیل یک رابطه مشترک خاص، با یکدیگر وارد ترکیب میشوند، با یکدیگر موافق هستند. از سوی دیگر، اگر جسمی کروی را روی میز مسطح قرار دهیم، میتوان گفت که آن رابطه مشترکی که به دو جسم اجازه میداد تا با یکدیگر ترکیب شوند، اکنون از بین رفته است. ازاینرو، بدنها به دنبال اخراج یکدیگر خواهند بود. کره از روی میز خواهد افتاد. بهطورکلی، دلوز با جهش از اصل عقل برای تسخیر گذشتهای اصیل و فراموش شده به اسپینوزا روی میآورد. ازنظر او ماندگاری اسپینوزا بیشتر شبیه تیری است که ناخواسته پیدا شده و دوباره به بیکران جهان پرتاب شده است؛ بنابراین پیشنهاد میکنم که این بیزمانی را با برجسته کردن نقاط اصلی همگرایی بین اندیشه دلوز و اسپینوزا باحوصله و دقیق بخوانید!