کد خبر : 346881 تاریخ : ۱۴۰۰/۹/۱۹ - 21:12
شاهنامه‌خوانی از زبان فردوسی خردمند امکان تغییر سرنوشت/ علیرضا قراباغی

اندیشه‌ و نگرش نیاکان ما درباره‌ سرنوشت و نقش انسان در ساختن و از سر نوشتن آن را شاید بتوان به پنج گروه بخش کرد. بی‌گمان نخستین و پررنگ‌ترین دیدگاه، جبر مطلق است که می‌گوید «تو گیتی چه سازی که خود ساخته است»! بر این پایه، برنامه‌ تغییرناپذیر زندگی هر شخص از آغاز در لوح محفوظ و همچنان که خود واژه‌ «سرنوشت» نشان می‌دهد، بر پیشانی او نوشته شده است. در نظر نخست، چنین دیدگاهی مونیستی، یکتا نگرانه، علمی و منطقی می‌نماید. اگر همه‌چیز قانونمند است و هر معلولی را سلسله‌ای از علت‌ها پشتیبانی می‌کنند تا به علت‌العلل برسند، پس هیچ برگی از درخت نمی‌افتد مگر آن‌که زمان، مکان و چگونگی افتادن آن از پیش تعیین شده باشد. در برابر این بسته بودن درِ اختیار، اندرز حافظانه‌ «رضا به داده بده وز جبین گره بگشای» را می‌توان خوش‌باشیِ قَدَرگرایانه؛ و نیز جستجوی آب حیات در ظلمات با «زندگی در مردن و در محنت است» مولوی را می‌توان عدم‌گرایی عارفانه به شمار آورد. باور دیگری که می‌تواند با اندیشه‌های یونانی و اثرگذاری خدایانی پیوند بخورد که همواره با یکدیگر در ستیزند، به دو رویکرد پوچ‌گرایی فلسفی خیام در «وابسته‌ی یک دمیم و آن‌هم هیچ است»، یا اراده‌گرایی دانش‌محور ناصرخسرو در «به‌زیر آوری چرخ نیلوفری را» برسد. سرانجام پنجمین گروه به‌نوعی ثنویت و دوآلیسم نزدیک می‌شود که آن را در اندرزهای مینوی خرد هم می‌توان دید که می‌گوید: «چیزهای گیتی در آغاز آفرینش چنان راست قسمت شده بود که چیزهای مینو؛ و آفریدگار اورمزد همه نیکی این آفریدگان را به عهده‌ی مهر و ماه و آن دوازده برج که در دین دوازده سپاهبد نامیده شده‌اند، سپرد؛ و آنان نیز برای به‌راستی و سزاوارانه قسمت کردن، آن را از اورمزد پذیرفتند. پس اهرمن آن هفت‌سیاره را که هفت سپاهبد اهرمن نامیده‌اند، برای بر هم‌ زدن و ربودن آن نیکی از مخلوقات اورمزد و برای مخالفت با مهر و ماه و آن دوازده برج آفرید؛ و هر نیکی که آن بروج به آفریدگان اورمزد بخشند، آن سیارات تا آنجا که توانایی بدانان داده شده است، از آنان می‌ربایند و به نیروی دیوان و دروجان و بدان می‌دهند.» به تعبیری می‌توان گفت همه‌ رویدادهای جهان منطقی است، ولی گاه دو رابطه‌ی عِلی، بر سر راه یکدیگر قرار می‌گیرند و صُدفه، سرنوشت را رقم می‌زند. گرچه آن نیز در پایان به زروان می‌رسد و پیروزی با خداوند مظهر نیکی خواهد بود.
در اندیشه‌ شاعران ایران و به‌ویژه در جنگل انبوه شاهنامه، می‌توان درهم‌تنیدگی این باورها را حس کرد. در غمنامه‌ سهراب، گاه راضی بودن و تن دادن به آنچه روی می‌دهد را می‌خوانیم. زمانی که ایرانیان از کشته شدن سهراب به دست رستم آگاه می‌شوند، او را همراهی می‌کنند و دلداری می‌دهند:
چو برگشت از آن جایگه پهلوان
بیامد برِ پور خسته‌روان
بزرگان برفتند با او به هم
چو طوس و چو گودرز و چون گستَهَم
همه لشکر از بهر آن ارجمند
زبان برگشادند یکسر ز بند
که درمان این کار یزدان کند
مگر کاین سخن بر تو آسان کند
ولی پدر که مسئولیت گناه ناکرده‌ خویش را بر عهده گرفته است، می‌خواهد با جدا کردن سر از بدن، پرونده‌ این بودن را ببندد تا همراه فرزند دلبند خود بماند:
یکی دشنه بگرفت رستم به دست
که از تن ببرد سر خویش پست
در همین بیت‌ها به‌جز دو دیدگاه یاد شده که با رضا و عدم‌گرایی پیوند دارد، می‌توان باور دوگانه‌ آشکار نبودن سرنوشت، امید به تغییر آن و آمادگی رویارویی با این تغییر را دید:
بزرگان بدوی اندر آویختند
ز مژگان همی خون فرو ریختند
بدو گفت گودرز: کاکنون چه سود
گر از روی گیتی برآری تو دود؟
تو بر خویشتن گر کنی صد گزند
چه آسانی آید بدان ارجمند؟
اگر مانده‌ستش به گیتی زمان
بمانَد، تو بی‌رنج با او بمان!
حتی در آخرین اندرز بزرگان، ردپای نومیدی و پوچی پیداست؛ زیرا هیچ‌کس ماندنی نیست و انسان‌ها چه بر کاخ شاهی و چه در میدان جنگ، شکار مرگ خواهند شد:
وگر زین جهان این جوان رفتنی است
به گیتی نگه کن که جاوید کیست
شکاریم یکسر همه پیش‌مرگ
سری زیر تاج و سری زیر تَرگ
ولی در پایان این گفتگو، فردوسی نگرش خردگرا را هم فراموش نمی‌کند: نوش‌دارو! شاید هنوز راه درمانی باشد؟