کد خبر : 235135 تاریخ : ۱۴۰۰/۵/۱۷ - 00:50
یادداشتی بر رمان «سلخ» نوشته غزاله شکرابی

نویسنده: سمیه کاظمی حسنوند

ستاره صبح آنلاین-«سلخ» نام کتابی است در باب زندگی مولانا و شمس­الحق تبریزی. به تعبیری در باب «قیل و قالی که ذوق و حال شد» و این شاید مهم‌ترین تأثیر شمس بر شاگردش مولانا جلال‌الدین محمد بلخی، واعظ و صاحب‌منصب زمانه‌ی خودش بود که به‌یک‌باره افسار زندگی‌اش را تمام و کمال به دست شمس تبریزی، آن پیر پرنده از دیار ناکجا سپرد و در طی این طریق همراهش شد. هرچند مولانا و شمس تبریزی، روزگار کوتاهی باهم بوده­اند، اما روزگاری سرشار را از سر گذراندند که برای هر دو نفر آن‌ها، چون برق و باد گذر کرد و درد فراق جان‌سوزش تا ابد بر جان مولانا نشست. دردی که تا آن هنگام که نفس کشید او را رها نکرد و نتوانست فراموش کند. شمس تبریزی، آن آموزگار عشق، نوآموزش را از هر آنچه غیر از مقصود بود، گرفت و به عشق سپرد و گذر کرد. خامی را پخت و سپس گداخت.

کتاب «سلخ» در برهه‌ای از زمان روایت می­شود که این دو شخصیت مهم، یکدیگر را ملاقات کردند و همراه شدند. در این کتاب به گفتگوهای میان آن دو در خلوت‌نشینی، بازخوردی که از مردم آن زمانه، خانواده و شاگردان پیشین مولانا گرفتند، پرداخته شده است. همچنین نگاهی به درد فراقی که به مصلحت از جانب شمس بر زندگی مولانا پرده می‌اندازد و یکسره از آن دو یار که در جایی «هم‌جان» خوانده می‌شوند، داشته است.

با توجه به اینکه پاره‌ای از سخنان شمس تبریزی به‌صورت پراکنده در مقالات شمس آورده شده است و مطالعه و فهم نسخه‌ی اصلی آن شاید برای خواننده‌ی مشتاق، امری آسان نباشد، مجموعه‌ای از این آموزه‌ها در قالب گفتگو میان شمس و مولانا و به‌صورت روان و داستانی در این کتاب آورده شده است؛ اما کتاب با وفاداری به متن اصلی نوشته شده و همین هم باعث جذابیت­های بیشتری برای مخاطب شده است. متن کتاب با زبان و نثری روان، ملموس و قابل‌فهم روایت شده و این روایت از زبان راوی است.

شمس که می‌خواهد جان آماده‌ای بیابد تا گوهر وجودش را برای او نمایان کند و شاگردی که پس از 38 ‌سال زندگانی، هنوز راه خود را پیدا نکرده است؛ این دو در جایی به هم می‌رسند و همه‌چیز ازآن‌پس دستخوش تغییری عظیم می‌شود. به‌گونه‌ای که هیچ‌چیز دیگر به‌مانند قبل نمی­شود. از خلوت‌نشینی طولانی در ابتدای آشنایی‌شان، شاهد آموزه‌های شمس هستیم که ابتدا از معانی و مفاهیم عمیق هر کلمه اعم از طلب، عشق، سماع، رنج، فراق و فنا آغاز می‌شود و درنهایت به درک عمیق شاگرد از آن‌ها ختم می­شود و تمام این مفاهیم با خواننده‌ کتاب قسمت می‌شود.

مسیری که مولانا در آن پای نهاده است، سخت و ناهموار است؛ و صدالبته که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل­ها! دورنمایی زیبا و خواستنی، با حضور شمس پرنده در حال طی شدن است و تا جایی نیز این همراهی ادامه می‌یابد. اول فراق کوتاه و سپس فراقی همیشگی دراین‌بین حادث می‌شود که هردو آغاز مرحله‌ی نهایی آموزش آن‌ها یعنی جدایی از دلبستگی، رهایی و درنهایت تسلیم می‌شود. در هر بخش، ابیات مرتبط از دیوان کبیر شمس تبریزی، مثنوی معنوی و همچنین متن‌هایی از کتاب ارزشمند فیه‌مافیه و مجالس سبعه، در متن گنجانده شده است که علاوه بر دل‌نشین شدن حال و هوای مطالعه‌ کتاب برای خواننده، این مهم را یادآور می‌شود که در اصل، تمام این اشعار و احساس، ریشه در آموزه‌ها و سخنان شمس داشته و معنی و مفهوم نهایی کلام آن‌ها درنهایت یکی است. گویی شمس در خرمن روح مولانا، جرقه­ای می‌افکند و این جرقه به شعله­هایی تبدیل می­شود که سر به آسمان می­کشد. سرانجام مولانا پس از غیبت همیشگی شمس، پخته و صوفی مسلک به زندگی در کالبد جدید خود ادامه می­دهد و زندگی را می­گذراند. او درمی‌یابد که ثمره‌ همه‌ آن ایام و هر شیرینی و تلخی که چشیده و هر تغییر و تحولی که در همه‌چیز پدید آمده است، این بوده که شمس در درون خود او پیدا شده و حالا دیگر تجلی شمس از درون اوست. گویی او خودش، حالا به معشوق بدل گشته است و این وصال تا روزی که مولانا چشم از جهان فروبست و تا قرن‌ها بعدازآن، ناگسستنی‌ است.

رمان «سلخ» نوشته غزاله شکرابی را نشر سیزده، در سال 1400 منتشر و روانه بازار کتاب کرده است.