کد خبر : 204980 تاریخ : ۱۴۰۰/۵/۳ - 00:16
یادداشتی بر داستان «مسخ» اثر فرانتس کافکا

نویسنده: سمیه کاظمی حسنوند

ستاره صبح آنلاین-یک روز صبح وقتی گرگور سامسا از خواب‌های آشفته بیدار شد دید که در تخت‌خوابش به حشره‌ای غول‌پیکر تبدیل شده‌ است! این چکیده داستان مسخ اثر «فرانتس کافکا» است. اینجا یک دگردیسی عجیب و نامتعارف رخ می‌دهد که البته برای مخاطب بسیار تکان‌دهنده است! اما لایه‌های پنهان این داستان عجیب شاید تکان‌دهنده‌تر هم باشد. جایی ناباکوف می­گوید که اگر کسی مسخ کافکا را چیزی بیش از یک خیال‌پردازی حشره شناسانه بداند به او تبریک می­گویم،  زیرا به‌صف خوانندگان خوب و بزرگ پیوسته است!

کافکا به‌خوبی و با تیزهوشی، غربت هنرمند را در میان خانواده، جامعه، دوستان و... نشان داده‌ است. هنرمندی که طبق معیارهای جامعه نیست و دائماً با حضورش این معیارهای القا شده را به چالش می‌کشد. در واقع این یک پدیده دوسویه محسوب می‌شود؛ یعنی اگر جامعه و اطرافیان توانایی درک هنرمند را ندارند از آن‌طرف هم گرگور سامسا یا همان هنرمند هم توانایی فهماندن خود به دیگران را ازدست‌داده‌ است؛ اما تا قبل از مسخ، هنوز شکل انسانی‌اش پابرجا بود و همه به او با همان هیئت انسانی می‌نگریستند!

گرگور سامسا تنهاست و مجبور است کاری را انجام دهد که از آن بیزار است. جامعه همیشه اهرم­های بی‌رحمی را برای راندن هنرمند به جهان خود درونی خودش در دست داشته‌ است. جهانی در انزوایی سازمان‌یافته که در آن مسخ اتفاق می‌افتد. جامعه، خانواده و ... معیارهای خشک و خط‌کشی ‌شده خودشان را دارند و به‌هیچ‌وجه از این متر و معیارهای عبوس کوتاه نمی‌آیند و این درواقع هنرمند است که با قامت ناساز خودش، هیئت این جهان را به هم می‌ریزد؛ و درنتیجه این ناهمسازی، مسخ اتفاق می‌افتد! آن‌هم از کالبدی انسانی به کالبدی حشره‌ای و مشمئزکننده! اما به‌راستی چرا سوسک؟ این حیوان وارگی عجیب‌وغریب نشانه چیست؟ نشان همان تمایزی است که بین انسان هنرمند و سایر افراد جامعه وجود دارد. البته این موضوع دوسویه است؛ یعنی جامعه هم انسان هنرمند را تا به این حد عجیب‌وغریب می‌بیند، زیرا او برخلاف اراده جمعی دست ‌به‌ کارهایی می‌زند که برای جامعه درآن‌واحد هیچ سودی ندارد. جامعه بر اساس «تحلیل هزینه فایده» شکل گرفته ‌است. تحلیلی بر مبنای سود آنی و کسر هزینه‌ها!

اما به‌راستی یک تابلوی نقاشی یا یک مجسمه یا نوشتن یک رمان، برای این جامعه سودمحور چه نفعی دارد؟ هیچ! پس هنرمند به‌مثابه یک حشره است که نه‌تنها مفید نیست، بلکه می‌تواند مضر هم باشد. او منبع سود آنی نیست و این برای جامعه­ای که در همه‌چیز به دنبال سود و حساب نفع و ضرر است، بسیار گران­بار به نظر می­رسد. اینجاست که این حس ناچیز و بی‌ارزش بودن به خود هنرمند منتقل می‌شود و او خودش را در هیئت یک حشره هیولایی حس می‌کند. حشره­ای که همه از او متنفرند. یک موذی به‌تمام‌معنا! اما آیا گرگور سامسا یا همان هنرمند می‌تواند به رستگاری دست یابد؟ از دو وجه می‌توان به این پرسش پاسخ داد. وجه اول خیر! چراکه در توالی مسخ، تبدیل یک انسان به حیوان یا حشره، درواقع یک نزول محسوب می‌شود! نزول از جایگاه انسانی و سقوط به جایگاهی حیوانی! اما در وجه دوم بله! چراکه هنرمند، قائل به زیست هنرمندانه شده‌ است ولو در هیئت یک حشره غول‌پیکر. به‌نوعی می­توان گفت او زیست هنرمندانه را ترجیح داده است و این برای او یک پیروزی محسوب می­شود.

فرانس کافکا ازجمله نویسندگان ادبیات مدرن به‌حساب می‌آید. ادبیات مدرن غالباً در پی یافتن معنا و مفهوم خود واقعی هستند و معمولاً در نوشته‌های خودشان از مفهوم انسان بودن، معنای هستی و بودن می‌پرسند! به‌نوعی می­توان گفت جهان کافکایی جهانی پر از سرگردانی است. اگر سیزیف مجبور بود هرروز تخته‌سنگی را به بالای کوه ببرد و دوباره آن را رها کند، قهرمان­های کافکا معمولاً در تلاش برای یافتن اندک معنایی برای زندگی هستند. شخصیت­هایی عموماً منزوی و تک افتاده که با تمام وجودشان دچار معناباختگی در همه‌چیز شده­اند. درواقع این شخصیت­ها بین دو جهان گیر افتاده­اند. جهانی نابود شده که روزی جزئی از آن بوده­اند و جهان کنونی که با آن کاملاً بیگانه هستند و این بیگانگی او را بسیار رنج می­دهد. رنجی مدام و مداوم که هر روز تکرار می­شود. شخصیت­هایی که غالباً توسط دنیای اطرافشان فهمیده نمی­شوند و همین عدم درک باعث ورود آن‌ها به جهانی می­شود که مختص خودشان است ولو جهانی که در آن به هیئت یک سوسک دربیایند!