کد خبر : 194927 تاریخ : ۱۴۰۰/۴/۲۹ - 02:43
نقد فیلم «بیوه‌ سیاه» ساخته کیت شورتلند
ستاره صبح آنلاین- فیلم «بیوه سیاه» با بازی اسکارلت جوهانسون به‌عنوان اولین فیلم دنیای سینمایی مارول در دو سال گذشته، سرانجام ۹ ژوئیه (جمعه ۱۸ تیر) در سینماهای آمریکای شمالی اکران شد و توانست رکورد بیشترین فروش افتتاحیه در دوران پساکرونا را بشکند. این فیلم ابرقهرمانی داستان مأموریتی است که ناتاشا رومانوف (با بازی اسکارلت جوهانسون) در فاصله رویدادهای فیلم « کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» و « انتقام‌جویان: جنگ ابدیت»، به انجام می‌رساند. رومانوف در این فیلم پس‌ازآن که به یک توطئه خطرناک پی می‌برد، باید با بخش‌های تاریک گذشته‌اش روبه‌رو شود. متن پیش رو نگاهی منتقدانه به فیلم «بیوه سیاه» به قلم آریو راقب‌کیانی، منتقد سینما و تئاتر است.

آریو راقب‌کیانی-منتقد سینما و تئاتر

پرسش این است که سینمای مارول تا چه اندازه می‌تواند راضی‌کننده باشد؟ سینمایی که از نبود شخصیت‌پردازی صحیح و طرح داستانی منسجم رنج می‌برد، چگونه توانسته است هواداران خاص خودش را گرد هم جمع کند و هر سال به شکل میلیونی محصولات یا به‌بیان‌دیگر کالای خود را به فروش برساند؟! سینمایی که به نقلی در بهترین حالت با زرق‌وبرق‌هایی که دارد به‌صورت یک شهربازی است و ژانر اکشن موجود در آن چندان جدی گرفته نمی‌شود، چگونه توانسته است طرفداران فیلم‌های ابرقهرمانی را پای ثابت فیلم‌های خود نگه دارد؟ فرضیه‌ای بر این مبنا است که فیلم‌های ابرقهرمانی امروز معادل فیلم‌های گنگستری، کابویی و چه‌بسا فضایی همانند دیروز در نظر می‌گیرند، اما این کجا و آن کجا! قطع به‌یقین همچنان فیلم‌های کابویی‌ای یافت می‌شوند که ارزش سینمایی آن‌ها حفظ شده است، ولی شاید تا چند سال دیگر کسی نام فیلم «انتقام جویان» را به خاطر نداشته باشد. فارغ از اینکه امکان هیچ‌گونه همذات پنداری با انسان‌های موجود در فیلم‌های ابرقهرمانی برای مخاطب وجود ندارد و خبری از اشتراک‌سازی تجربه‌های احساسی و روانی سوپرهیروها با بیننده نیست، دیدن این‌گونه فیلم‌ها از دستورالعمل‌های خاصی تبعیت می‌کند. مخاطب پر و بار قرص این‌گونه فیلم‌ها باید بداند که بیشتر شیفته ترتیب داستانی فیلم‌های مارول است یا ترتیب زمانی آن‌ها برای او حائز اهمیت است تا برای تماشای یکی از قسمت‌های آن دست به انتخاب بزند. بعضاً همانند فیلم «کاپیتان آمریکا: انتقام اول» که مربوط به دوره جنگ جهانی دوم است و یا فیلم «کاپیتان آمریکا: سرباز آمریکایی» که مربوط به عصر آلترون است و یا فیلم «هالک شگفت‌انگیز» در زمان نامشخصی سر می‌کنند.
فاز چهارم فیلم‌های مارول با ظهور چند فیلم در سال اخیر از خود پرده‌برداری کرده است. فیلم‌هایی چون «فالکون و سرباز آمریکایی»، «لوکی» و «مرد عنکبوتی: راهی به خانه نیست» نمونه‌هایی از این فاز را شامل می‌شوند. اتفاقات فیلم «بیوه سیاه» نیز با توجه به اینکه در فاز چهارم فیلم‌های مارول قرارگرفته است، به بعد از فیلم «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» ربط داده می‌شود. این فیلم که بر اساس کمیک‌های مارول نگاشته شده، توسط «کیت شورتلند» کارگردانی شده است و داستان آن بر مبنای قصه یکی از اعضاء «انتقام جویان» است. گروهی که مشتمل بر کاپیتان آمریکا، مرد آهنی، ثور، هالک، بیوه سیاه، مرد عنکبوتی و ولورین هستند و بر این مبنا شکل‌گرفته‌اند که با در جنگ با دشمن، هیچ ابرقهرمانی به‌تنهایی پیروز نمی‌شود. هرکدام از این انسان‌های جهش‌یافته و تقریباً رباتیک به موردی منحصر شهره هستند. از قوی‌ترین تا محبوب‌ترین و یا حتی فرعی‌ترین، حالت‌های متفاوتی از انتقام جویان را در ذهن مخاطب پدید آورده‌اند.
فیلم «بیوه سیاه» نیز از قاعده کلی اکثر فیلم‌های ابرقهرمانی پیروی می‌کند؛ حضور گروهی از ابرقهرمان‌ها در برابر یک ابر شرور در بستری از رویدادهای فرازمینی که علاوه بر آن فیلم مایه‌هایی از تلنگرهای سیاسی فی‌مابین آمریکا و روسیه و همچنین تکریم نهاد خانواده را در دستور کار خود قرار داده است. در این فیلم تعریف روابط بین اعضای خانواده از ارکان هدف ساز فیلم محسوب می‌شود. رابطه ناتاشا (با بازی اسکارت جانسن) و یلنا (با بازی فلورانس پوگ) به‌عنوان ارتباط دو خواهر، به‌صورت رابطه‌ای که در ابتدا سیاه، سپس خاکستری و در انتها سفید است، روایت می‌شود. به‌طور کل خط سیر چرایی افتراق و اتحاد این خانواده چندان واضح نیست و بستگی آن‌ها به یکدیگر به‌صورت رومی رومی و زنگی زنگی جلوه می‌کند.
در فیلم «بیوه سیاه» از شستشوی مغزی و کنترل افراد از دور همانند فیلم «کاپیتان آمریکا: جنگ داخی» به‌عنوان عاملی برای شکل‌گیری پیرنگ و سلسه‌وار سازی موقعیت استفاده‌شده، ولیکن نتوانسته است به‌عنوان یک فیلم اسپین آف در ژانر اکشن جاسوسی موفق عمل کند. درنتیجه چنین فیلمی که توطئه محوری و جاسوسی‌گری را پایه ضرباهنگ و جریان سازی موقعیت‌هایش قرار داده است، نسخه زنانه‌ای از جیمز باندی بی‌خاصیت شده است که تنها قصد این را دارد که به یکی از شخصیت‌های مارول اندک مهلتی برای ابراز وجود دهد. ناتاشا به‌عنوان شخصیتی که نمی‌تواند با گذشته‌اش کنار بیاید و در پی احیای روابط به بن‌بست رسیده خانوادگی‌اش است، قصد نجات جهان از دسیسه قاچاق دختران کودک و یتیم را دارد، زیرا خودش نیز از این موضوع دو شکست عمده خورده است؛ یکی پی بردن به دلیل شکاف موجود در خانواده‌اش و دیگری عقیم‌سازی او از زنانگی‌اش به‌عنوان یک آسیب جسمی-روحی! در این فیلم به هر دو موضوع به‌قدری سهل‌انگارانه پرداخته‌شده است که رویارویی او با شخصیت درایکوف (ری وینستون) به‌عنوان کاراکتر شرور و مزدور و البته نه‌چندان قوی نیز قدرت و قوه محرکه لازم برای برانگیختن تماشاگر را در حسن ختام ندارد و همچون شخصیت نگهبان سرخ (با بازی دیوید هاربر) به شوخی و مضحکه‌ای گرفته می‌شود. من‌حیث‌المجموع شخصیت‌پردازی از پیش مرده ناتاشا یا همان بیوه سیاه چیز زیادی برای عرضه ندارد و به شکل مسافر گونه عیان می‌شود. شروع پایان «بیوه سیاه» را می‌توان در دیالوگ «تو یک دختر شجاع هستی. درد فقط شما را قوی‌تر می‌کند.» مصداق سازی کرد. دخترهایی که می‌بایست در آزمایش‌های درایکوف برای جوان ماندن و داشتن عمر طولانی، بی‌ماهیت شوند و همه‌چیز گویا از قبل برای آن‌ها نابود شده است.
فیلم «بیوه سیاه» برای اینکه بی روایتی خود را جبران کند، به انواع و اقسام صحنه‌های تعقیب و گریز روی می‌آورد تا خلأ قصه را در خود با این فستیوال دزد و پلیس‌بازی جبران مافات کند و تماشاگر را تا حدودی سرگرم کند. شاید از این منظر، این فیلم بهترین گزینه برای تمرین بدلکاران برای ایفای نقش در فیلم‌های اکشن مهم‌تر باشد. سکانس پایانی فیلم نیز در زمینه اکشن، یک قهقرایی کامل برای کلیت فیلم محسوب می‌شود. سقوط آزاد کاراکترهای ناتاشا و یلنا از بلندای آسمان به اعماق زمین که هیچ اتفاق جراحت آمیزی برای شخصیت‌های قهرمان شده در پی ندارد، نمونه‌ای از شوخی کارگردان با بیننده است، به‌طوری‌که بداهه سازی و بی‌فکری نمایی عوامل فیلم در سطحی سازی هر چه بیشتر رخدادها را متبادر می‌سازد. از طرف دیگر ظهور و سقوط «تسک مستر» نیز به‌عنوان شخصیتی متخاصم که با کالبدشکافی جسم او تراشه‌ای در گردنش کار گذاشته ‌شده است، در چند سکانس انتهایی چندان به بار نمی‌نشیند و به‌مانند بسیاری از اضافات فیلم 134 دقیقه‌ای قابلیت این را داشت که با حذف آن، دقایق مفید و قابل‌تحمل فیلم را به 90 دقیقه رساند. با این تفاسیر به قول کاپولا فیلم‌های مارول بی‌ارزش، تکراری و قابل پیش‌بینی ‌شده‌اند که فاقد ارزش هنری‌اند.