کد خبر : 103270 تاریخ : ۱۳۹۹/۱۰/۶ - 00:13
نوشتاری به بهانه زادروز عالی‌جناب بهـرام بیضایی دُردانه‌ی فرهنگ، نابغه‌ی هنر

ستاره صبح-

مصطفا صباغ، روزنامه‌نگار -- چند سال پیش در جایی نوشته بود «تولد اتفاقی من با مرگ اکبر رادی سیاه شد و با فاجعه زلزله بم سیاه‌تر، دیگر جایی برای سیاه‌تر شدن در آن نمانده است.» اما گرامی‌داشت پنجم دی، صرفاً یادکرد تولد یک شخص نیست، بلکه بزرگداشت مردی است که فرهنگ ایران مدیون اوست. به‌راستی بیراه نیست اگر این دُردانه‌ی فرهنگ و نابغه‌ی هنر روزگارمان را که تأثیری شگرف و غیرقابل‌انکار بر ادبیات نمایشی، تئاتر و سینمای ایران داشته، همتای بزرگان تاریخ این سرزمین قلمداد کنیم و سالروز تولدش را چونان یک روز مهم در تقویم جشن بگیریم؛ جشنی به شکرانه زندگی در زمانه‌ای که «بهرام بیضایی» در آن نفس می‌کشد.

گام‌های بلند آغازین
بهرام بیضایی در ۵ دی ۱۳۱۷ در تهران زاده ‌شد. او در مدرسه با داریوش آشوری، عبدالمجید ارفعی و نادر ابراهیمی هم‌درس بود. نویسندگی را از همین دوران آغاز کرد و نوشته‌هایی چون «آرش» را، در واکنش به «آرش کمانگیر» سیاوش کسرایی پدیدآورد. سپس دانشجوی ادبیات فارسی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران شد اما درس را رها کرد و در سال ۱۳۴۱ حاصل پژوهش‌هایش را ابتدا در مجله موسیقی و بعدها به‌صورت کتاب «نمایش در ایران» چاپ کرد، که یگانه منبع مهم تاریخ نمایش ایرانی شد. از ۱۳۴۰ به‌طورجدی به نوشتن نمایشنامه پرداخت و تا ۱۳۴۶ چند نمایشنامه ازجمله «پهلوان اکبر می‌میرد»، «هشتمین سفر سندباد» و «چهار صندوق» را نیز نوشت. پس از ساخت فیلم کوتاه «عمو سیبیلو» در ۱۳۴۹، نخستین فیلم بلندش «رگبار» را در ۱۳۵۰ ساخت که ازجمله فیلم‌های موج نوی سینمای ایران به شمار می‌رود و در جشنواره فیلم سپاس سال ۱۳۵۲ بهترین فیلم شناخته شد. در ۱۳۴۸ استاد مدعو دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد و در ۱۳۵۲ استادیار تمام‌وقت نمایش در دانشکده هنرهای زیبا شد. او بیشتر نمایش مشرق‌زمین درس می‌داد. از شاگردانش در دانشگاه تهران می‌شود سوسن تسلیمی، پرویز پورحسینی، امین تارخ، اصغر همت، رضا کیانیان، رضا قاسمی و ایرج طهماسب را نام برد.

سال‌های درخشش
بیضایی در ۱۳۵۷ فیلم «چریکه تارا» را ساخت که به نمایش عمومی درنیامد. «مرگ یزدگرد» در سال ۱۳۵۸ به نمایش درآمد و دو سال بعد از همین نمایشنامه فیلمی ساخت که توقیف شد. پس از «مرگ یزدگرد»، بیضایی «باشو غریبه‌ی کوچک» و «شاید وقتی دیگر» را ساخت اما امکان کارگردانی فیلم‌نامه «روز واقعه» را نیافت. در ۱۳۶۰ از دانشگاه تهران اخراج شد و ۱۳۶۷ به سوئد مهاجرت کرد اما یک سال بعد از این مهاجرت پشیمان شد و به تهران بازگشت و «مسافران» را ساخت.  در ۱۳۷۶، پس از هجده سال محرومیت از صحنه، نمایشِ «بانو آئویی» و نیز «کارنامه‌ی بندار بیدخش» را هم‌زمان روی صحنه برد. فیلمِ «سگ‌کشی» او پرفروش‌ترین فیلم سال ۱۳۸۰ شد.  در ۱۳۸۴ نمایش «مجلس شبیه در ذکر مصایب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رخشید فرزین» را که نمایشنامه آن با نیم‌نگاهی به قتل‌های زنجیره‌ای نوشته‌شده بود، در سالن اصلی تئاتر شهر به روی صحنه برد اما پس از ۲۴ اجرا به دلیلی نامعلوم اجرای آن متوقف گردید. این نمایشنامه هرگز منتشر نشد. در ۱۳۸۹ به دعوتِ دانشگاه استنفورد به ایالات‌متحده رفت و استاد مدعو گروه ایران‌شناسی دانشگاه استنفورد شد که با مدیریت عباس میلانی فعّال بود. سال ۱۳۹۱ پژوهش مفصّلش درباره هزار افسان را منتشر کرد. در امریکا چند نمایش ازجمله «سایه‌بازی جانا و بلادور»، «آواخوانیِ آرش» و «طرب‌نامه» (نمایشی ۹ ساعته) را به نمایش درآورد و در ۱۳۹۶ از دانشگاه سنت اندروز به‌صورت افتخاری دکتری عالی ادبیات دریافت کرد.

در آینه خویشتن
برای پی بردن به شخصیت این سرمایه فرهنگی کشور، شاید هیچ منبعی بهتر از خود او نتوان یافت. بیضایی درباره عشق به کشورش گفته است: «من روزی که از ایران رفتم فکر نکردم به‌کلی رفتم. هنوز هم فکر نمی‌کنم به‌کلی رفته‌ام. گاهی دلم تنگ می‌شود برای دفتر کارم و دلم تنگ می‌شود برای خانه یا جایی در ساحل شمال. وقتی ایران بودم وطنم همین اتاقم بود و وقتی بیرون می‌رفتیم وطن مدام داشت بیگانه می‌شد. هرروز که می‌رفتی درخت‌های بیشتری را بریده بودند. جاها و مردم بیشتر تغییر کرده بودند. دروغ همه‌گیر و شهر زشت شده بود». بیضایی در مقایسه سینمای حال و گذشته نیز این‌طور گفته است: «حالا فقط رقاصه‌ در سینما نیست. ولی برگشتند به همان سینمای تجاری. همان عاطفه‌ها و احساسات و ملودرام‌ها، فقط کمی خوش‌ساخت‌تر، که این خوش ساختی هم مال زمانه است و الان همه‌ی فیلم‌ها در دنیا خوش‌ساخت‌تر شدند». او همچنین رمز پویایی‌اش را چنین بیان کرده است: «من ضد هر چیز پذیرفته‌شده بودم و شاید اهمیت یافتن زن در سینمایم این بود که سینمای مردانه امری پذیرفته‌شده بود. من ضد چهره‌ای از زن بودم که در سینمای آن دوران ایران نمایش داده می‌شد. نه سینمای رسمی که سینمای روشنفکری هم».

خسران غیبت بهرام
اما در سال‌هایی که بهرام بیضایی خارج از ایران بوده، دوستان و همکارانش بارها در گفت‌وگوها و سخنرانی‌های خود از خسران بزرگ غیبت او در ایران سخن‌ها گفته‌اند. ابراهیم گلستان (کارگردان و نویسنده کهنه‌کار) آرزو کرده که بیضایی نیز همچون دیگرانی فرصت کار پیدا کند. زنده‌یاد پرویز پورحسینی (هنرپیشه تئاتر و سینما) و پرویز جاهد (فیلمساز و منتقد سینما) دوری‌اش از سینما و تئاتر ایران را «خسران بزرگ» دانسته‌اند؛ بهزاد فراهانی و علی نصیریان (هنرپیشگان باسابقه تئاتر و سینما) از مسئولانِ فرهنگی خواسته‌اند که بیضایی را از امریکا از آخرین مهاجرتش به ایران بازگردانند و بگذارند کار کند؛ اصغر فرهادی (کارگردان برجسته سینمای ایران) آرزو کرده‌ که بیضایی بتواند به سرکارش در ایران برگردد؛ مسعود جعفری جوزانی (کارگردان سینما) از «فراری دادن» بیضایی گله کرده؛ محمود دولت‌آبادی (نویسنده سرشناس) او را «عاشق» و «ازپانیفتادنی» دانسته‌است؛ ناصر تقوایی (کارگردان باسابقه سینما) توده مردم را از مقصّران بی‌کاری بیضایی و همانندانش شمرده است؛ علیرضا کوشک جلالی (نویسنده و کارگردان تئاتر) گفته مجموع تحقیقات و نمایشنامه‌های بهرام بیضایی شبیه کار یک «فرهنگستان» است. محمدرضا اصلانی (نویسنده و پژوهشگر هنر) نیز گفته «بیضائی تاریخ تمدّن ما را تداوم می‌دهد». اما نه‌فقط فرهیختگان این سرزمین، که اغلب هنردوستان ایرانی منتظرند تا یک بار دیگر اثری از بهرام بیضایی بر پرده سینما یا صحنه نمایش ببینند و از تماشای هنر و نبوغ او حظ وافر ببرند.