جوامعی که فرهنگِ عمومی آنها بیشتر مُتکی بر فرهنگ شفاهی است، فراز و نشیبهای فراوانی را تجربه میکنند اما وقتی ابزارِ تعاملِ فرهنگی میان اِلیتها (افراد تصمیمگیرنده و اثرگذار) هم شفاهی باشد، فراز و نشیب، جای خود را به بحرانها و تَکَرّر بحرانها میدهد. منظور از ابزارِ تعاملِ فرهنگی چیست؟ با یک مثال به تجزیۀ این موضوع میپردازیم. آیا تابهحال فرصت کردهاید به این مسئله فکر کنید که چرا افرادِ روحانی از هر جناح و گرایشِ فکری که باشند درنهایت با یکدیگر احساسِ قرابت و هماندیشی میکنند؟ شاید یک علتِ تعیینکننده این باشد که: «متون مشترک خواندهاند.» کتابها، رسالهها، ادبیات و مفاهیم مشترک دارند. اگر هم اختلافنظر داشته باشند، مکانیزمهای تعامل و تحمل را در میان خود عادیسازی کردهاند.
دموکراسی هم متون و ادبیات و مفاهیم خود را دارد. طی چند قرن، این ادبیات ساختهوپرداخته شده و حلقههای وصل فکری اِلیتها شدهاند. اِلیتها که شامل نویسندگان، خبرنگاران، سیاست-مداران، هنرمندان و کارآفرینان میشود، نیاز به متون و ادبیاتِ مشترک دارند تا بتوانند از حکمرانی و اثرگذاری خود جواب بگیرند. تاریخ شوروی نشان میدهد که مارکسیسم فقط ذهنهای اعضای حزب کمونیست شوروی را شکل نداده بود، بلکه در دانشگاهها، مطبوعات، صنعت، دانشمندان و حتی شهروندان عادی حکّ شده بود. متون و مفاهیمی مشترک، همه سازوکارهای یک نظام اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را به هم تنیده بود. همین تجربه در غرب اروپا و شمال آمریکا درباره دموکراسی از ژان بُدَن (۱۵۹۶-۱۵۳۰) شروع شد و هم چنان با نوشتههای فراگیر یورگن هابرماس ( -۱۹۲۹) در حال تکامل است؛ هرچند دموکراسی Applicationهای مختلف در فرانسه، آلمان، انگلستان، ایتالیا و آمریکا عرضه کرده ولی در عمومِ این کشورها از مبانی و مفاهیم مشترکی برخوردار است.
چگونه میتوان صاحب دموکراسی شد و رفتارِ و اندیشههای دموکراتیک داشت ولی در میان صدها اثرِ جدی، بعضی متونِ مهم را نخواند. تصور کنید حدود بیست تا سی هزار نفر از اِلیت یک کشور از مجموعۀ سیاستمداران، نویسندگان، دانشگاهیان، دانشمندان، خبرنگاران و کارآفرینان، این کتب (و امثال آنها را) از طریق نظام آموزشی-دانشگاهی در کلاس درس و با استاد خوانده باشند. چنین ادبیات مشترکی به نظام فکری و استنباطی مشترکی میانجامد. مطالعۀ تاریخ اروپا، آمریکای شمالی و ژاپن نشان میدهد، باورهای مشترکِ اِلیتها بهتدریج به فرهنگ عمومی تبدیل میشوند. متون مشترک اِلیت به یک جهانبینی مبدل و سپس آگاهانه و ناآگاهانه بهصورت استنباطهای عمومی ظاهر میشوند.
وقتی تاریخِ اجتماعی و سیاسی جامعه خود را مطالعه میکنیم، در هیچ مقطعی در درون اِلیتها، انسجام فکری مشاهده نمیشود. از قاجار به بعد، هر گروه اِلیت را که بررسی میکنیم، از جریانهای فکری مختلف تشکیل شده که هر یک باورهای خود را دارند و در مدارهای خود زندگی و عمل میکنند. طی یک قرن گذشته، چندین دسته از ادبیات و بعضاً در تضاد با یکدیگر وجود داشته است. در دورۀ پهلوی، ادبیات اِلیت سیاسی، باستانگرایی بود؛ درحالیکه بخش قابلتوجهی از نویسندگان و دانشگاهیان، به ادبیاتِ چپ معتقد بودند و همزمان، فعالینِ اقتصادی به آمیختهای از لیبرالیسم و تجارتِ سنتی باور داشتند؛ هرچند از سال ۱۳۱۳ تا ۱۳۲۰ و ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۷، همه استنباطها، سیاستگذاریها و مدیریت کلان، در دو فرد خلاصه میشد.
در مقام مقایسه قابلتوجه است که بخش اعظمِ اِلیت فرانسه از دانشکدهای فارغالتحصیل شدهاند که در آن اقتصاد، سیاست و حقوق تدریس میشود (Sciences Po). این در حالی است که ادبیات، متون و کتبِ مربوط به دموکراسی در ۱۲۰ سالِ گذشتۀ تاریخ اجتماعی و سیاسی ما، در دوایری محدود مطرح بوده است و در هیچ مقطعی به ادبیاتِ مُسلط (Mainstream) در میان نویسندگان، خبرنگاران، سیاستمداران، دانشگاهیان و کارآفرینان تبدیل نشده است. مطالعات، تدریس و سخنرانیهای پراکنده در مورد دموکراسی به انسجام و اجماعِ فلسفی و مفهومی و درنهایت عملکردی اِلیتها منجر نمیشود.
طی قرنِ گذشته، به چهار دایرۀ چپ، دینی، ملّی و دموکراتیک در صحنۀ اجتماعی و سیاسی میتوان اشاره کرد. هرچند در بعضی مفاهیم، همپوشانیهایی میان این چهار دایره قابلِ تصور است ولی درمجموع، مستقل از یکدیگر عمل کردهاند و از همه مهمتر، هرکدام متون و ادبیات و کتب خود را داشتهاند. بهعنوانمثال، هرکدام از این جریانها به یک سوالِ کلیدی درباره توسعهیافتگی، پاسخهایی دارند که قابلجمع کردن و تبدیل آنها به یک خطمشی در حکمرانی نمیشود. آیا در جهانی که زندگی میکنیم و در این منظومهای که باید جامعهای را مدیریت کنیم اصولاً باید «تولید ثروت» بشود یا خیر؟ دلیل اصلی فَرازُ و نشیبهای دائمی در حوزه سیاستگذاری و قطع و وصل نظامهای سیاسی در جامعۀ ما، حاکی از فقدانِ اجماع در ادبیاتی است که مجموعۀ نظرات نخبگان را یکجا جمع کند ... وقتی ده - پانزده هزار نفری که اِلیت را تشکیل میدهند از چندین منبع متفاوتِ استنباطی برخوردار باشند، به کلیگویی، ابهام گویی، تغییرِ موضع روزانه، فراز و نشیبهای دائمی و عملکردهای موازی و متناقض متوسل میشوند.دموکراسی نسبت به انسان، جامعه، زمان، تولید، رسانه، قدرت، مصلحتِ عامه، ثروت یابی، آزادی، سازماندهی اجتماعی و نظام بینالملل نظر خاص خود را دارد. هرچند این تعاریف و نظرات، مطلق نیستند ولی از اصول ثابتی برخوردارند. بهعنوانمثال، دموکراسی، اصالت اندیشههای متفاوت را میپذیرد و «حقِ» انسانها میداند که دیدگاههای متفاوت داشته باشند. بسیاری از جهانبینیهای جهانسومی، این حق را به رسمیت نمیشناسند. خاطرم هست فردی در داوس ۲۰۱۵ (Davos) که از طرف دفترِ صدراعظمِ آلمان آمده بود در ضمنِ گزارشی در مورد یک میلیون مهاجر سوری گفت که دولت آلمان با دانشگاهِ الازهر مصر قرارداد بسته است تا ۱۲۰ مُفتی برای مهاجرین مسلمانِ سوری تربیت و به آلمان اعزام کند. این اقدام قبل از آنکه یک سیاستگذاری باشد، یک طرزِ تفکر نسبت به حقوق مذهبی مسلمانان مهاجر در آلمان است.
(ادامه این یادداشت را در شماره آتی بخوانید)
لینک کوتاه:
http://www.setaresobh.ir/fa/news/detail/81904