به نظر شما آیا میشود در عصر امروز، مجموعهی یک سیستم حاکمیتی را از محل فلسفه اصلاح کرد؟
تعلیم فلسفه و اندوختن اطلاعات فلسفی ضرورتاً مایه خرد و خردمندی نمیشود. فلسفه تعلق خاص به هستی و درکی از آن است که راه به خرد میبرد وگرنه اگر همه مردم فلسفه بیاموزند بهصرف اندوختن فلسفه، صاحب درک، خرد و تدبیر نمیشوند. افلاطون هم در جایجای آثار خود به این نکته تذکر داده است. صاحب درک جامع و وجودبین بودن چیزی است و داشتن اطلاعات فلسفی چیزی دیگر. اگر اطلاعات علوم درجایی به درد میخورد، اطلاعات فلسفی به هیچ کار نمیآید و دعویها و داعیهها را بیشتر میکند.
در فلسفه شاهد فلسفههای مضاف ازجمله فلسفه سیاسی هستیم. آیا این حیطه را باید میدان مبارزهی فیلسوف با سیاستمدار دانست؟
فلسفه سیاسی جلوهای از فلسفه است و میخواهد ببیند سیاست چیست و چه «میتواند» و «باید» باشد. فیلسوف نزاعی با سیاستمدار ندارد؛ بلکه به تأمل در عمل سیاسی میپردازد. فیلسوف ازآنجهت که امکانهای عمل تاریخی را (البته بهصورت اجمالی) میبیند و نشان میدهد، میتواند راهنمای سیاست باشد. او مانند ایدئولوگها قاعدهگذار سیاست نیست و به سیاستمداران دستور نمیدهد.
با توجه به سیطرهی علم بر زندگی بشری و رفع اکثریت نیازهای آدمی با تکیهبر دانش و تکنولوژی، چه نیازی به حضور فلسفه است؟
متأسفانه فلسفهای حضور ندارد که بخواهیم آن را مرخص کنیم. علم و تکنولوژی هم پریشان و از هم جدا افتاده است. اگر فلسفه حضور داشت میتوانست مایه نظم و جمعیت خاطر شود. چنانکه در قرون هجدهم و نوزدهم اروپا کموبیش مظهر خرد تجدد بوده است. علم و تکنولوژی بیراهنمایی خرد، کاری از پیش نمیبرد؛ زیرا آنها نیازهای آدمی را نمیشناسند و به آن کاری ندارند، بلکه بیشتر نیازهایی را رفع میکنند که خود پدید آوردهاند؛ اما فلسفه میخواهد بداند آدمی در عالمی که دارد چگونه میتواند شأن انسانی و نیازهای حقیقی خود را بازشناسد و بداند و آنها را حفظ کند و برآورده سازد. اگر تکنولوژی و علم «اکثریت نیازهای آدمی» را رفع کرده بود جهان این همه گرفتار فلاکت، بیخردی و آشوب نبود و در ترس و بیم از جنگ، آلودگی زمین، دریا و هوا و دشوار شدن بیشازپیش زندگی به سر نمیبرد. علم و تکنولوژی عظمت دارند و منشأ آثار بزرگ شدهاند و میشوند؛ اما راهدان نیستند و به خیر، صلاح، خوب، بد، امید و علایق مردمان کاری ندارند و چنانکه گفته شد برای اینکه منشأ فواید و خیرات باشند، به راهنمایی خرد نیاز دارند. خرد هم با آزادی و تفکر پدید میآید و قوام مییابد. اگر آدمی آزاد نبود و تفکر نداشت، آدمی نمیشد. مردمی هم که از تفکر دور شوند در طریق انحطاط قرار میگیرند؛ زیرا نمیدانند که چه باید بکنند. همه عظمت آدمی در تفکر اوست. نیاز به فلسفه بهخصوص وقتی ضرورت پیدا میکند که خرد رو به افول میگذارد. فلسفه باید باشد تا بدانیم به چه کارهایی نیاز داریم و راهمان کدام است. فلسفه مشکلگشای زندگی هرروزی نیست؛ بلکه اساسی با آن گذاشته میشود که زندگی با آن سامان مییابد و نیازهای زندگی و شرایط امکان رفع آنها را نیز به مدد فلسفه میتوان درک کرد و شناخت. اهل فلسفه باید مقام و جایگاه فلسفه را بشناسند و اگر نشناسند، فلسفهدانیشان سود و ثمری ندارد.
در ۵۰ سال اخیر در ایران، فلسفه چه خدماتی را به مردم و جامعه روا داشته است؟ آیا باید از فلسفه انتظار خدمترسانی بهمثابه سایر علوم را داشت یا خیر؟
کار فلسفه خدمترسانی به مردم و جامعه نیست و برای خدمترسانی نیز جعل نشده است؛ بلکه آدمی چون آزاد است و استعداد تفکر دارد به خرد فلسفی هم دست یافته است؛ بهعبارتدیگر آدمی با تفکر، آدمی شده و قبل از تفکر وجود نداشته است. تفکر، آدمی را آدمی کرده است. اگر آدمی تفکر نداشت، زندگی انسانی هم نداشت و درنتیجه خدمترسانی هم در کارها و وظایف او قرار نمیگرفت. علوم دیگر در پی تفکر به وجود آمدهاند و اگر از هدایت تفکر و خرد برخوردار نباشند، خدمت مستقیم به زندگی نمیکنند. فلسفه وقتی پدید میآید که گوشهایی برای شنیدن آن وجود داشته باشد و اگر جامعه مستعد شنیدن سخن فلسفه نباشد، فلسفهای هم به وجود نمیآید. گوشها و زبانها باهم نسبت و تناسبی دارند. من از فلسفه موجود و از اطلاعات فلسفه و گسترش تعلیم فلسفه دفاع نمیکنم؛ اما انداختن گناه نابسامانیها، گرفتاریها و حماقتها به گردن همین فلسفه کموبیش مهجور را نشانه خوبی از وضع درک و فهم و خرد و دانش نمیدانم. میتوان به فلسفه اعتنا و اعتقاد نداشت، اما گناه ندانمکاری و بیخردی را به گردن تفکر و این یا آن فلسفه انداختن، دفاع از جهل و بیخردی و اعلام بینیازی از خرد و دانایی است و این یکی از اقتضاهای جهان توسعهنیافته است. فلسفه درس تذکر و دعوت به اندیشیدن است نه اینکه کارش کارپردازی و رفع مشکلات اجتماعی و معیشتی باشد. کارپردازی و رفع مشکلها مسئولان خاص خود دارد و این مسئولان و متصدیان در صورتی در کار خود توفیق مییابند که از مدد خرد ساری در عالم زندگی بهرهای داشته باشند. اگر آدمی تفکر نداشت نیازهایش هم محدود بود و خدمترسانی در زندگی هم وجهی پیدا نمیکرد. آدمی هر چه دارد آغاز و منشأش تفکر بوده است. فلسفه اگر زنده باشد، جان جامعه و شرط امکان خدمت و خدمترسانی است. من گمان نمیکنم کسی با اندک درکی از فلسفه، از فلسفه توقع خدمترسانی داشته باشد. کارها و چیزها در جهان انسانی هر یک جایی دارند و از نظمی پیروی میکنند. مقام فلسفه درک نظم و نظم آموزی است. خدمترسانی هم کار سازمانها و مؤسسات است.